نفت ملی شد اما بومی نه
(مصاحبه با ماهنامه نسیم بیداری شماره اسفند 89)
برخی از صاحبنظران بر این باورند که ملی شدن نفت، بیش از آنکه یک هدف برای دکتر مصدق و دیگر رهبران جبهه ملی باشد، حربهای برای مبارزه سیاسی با استعمار انگلیس و نفوذ دربار بود. استدلالشان هم این است که در پس اینهمه مبارزه، نفت نه تنها ملی نشد که بیشتر تحت اختیار دولت یا حاکمیت قرار گرفت. از این منظر میشود گفت نفت ملی نشده است؟
ببینید! ملی شدن نفت را از چند منظر میتوان مورد بحث قرار داد. یک بحث این است که آیا نفت تحت اراده ملی قرار گرفت؟ یعنی استخراج و فروش و صدور و سرمایهگذاری آن در اختیار ما قرار گرفت یا نه؟ از این منظر نمیشود گفت مبارزات به نتیجه نرسید و نفت تحت اراده ملی قرار نگرفت چون همانطور که میدانید نفت از زمان قرارداد دارسی، آنطور که باید و شاید در اراده ما نبود. اینکه منافع بلندمدتمان در صیانت از مخازن در نظر گرفته میشود یا نه را اصلا نمیدانستیم یا از چگونگی بهرهبرداری، استخراج و فروش نفت کاملا بیخبر بودیم. کنترل میادین و بازارهای فروش در اختیار آنان بود و طبق قرارداد، تنها باید درصدی از سود فروش نفت و بهره مالکانه را به دولت ایران میپرداختند که البته آن سود را هم به انحای مختلف نمیپرداختند. در ملیشدن، به هرحال نفت تحت اراده ملی قرار گرفت و حتی بعد از کودتا که کنسرسیوم تشکیل شد و به نوعی خارجیها دوباره آمدند، باز ما دخالت خیلی بیشتری در تصمیمات مربوط به نفت داشتیم. از این منظر، ملی شدن باعث شد که ما اطلاعات و آگاهیهای بیشتری نسبت به صنعت نفت پیدا کنیم و دخالت بیشتری در کارهای مربوط به ان داشته باشیم.
اما به یک معنا هم میتوان گفت که نفت ملی نشد. البته شاید بهتر باشد واژه بومیشدن را بهجای ملیشدن بکار ببریم و بگوییم نفت بومی نشد. بحثی که اینجا مطرح است این است که ما چقدر در اداره صنعت نفت توان پیدا کردیم و توانستیم مسائل فنی آن را خودمان حل کنیم. نفت چقدر محور توسعه اقتصادی قرار گرفته است؟ این بحث به نظر من خیلی اهمیت دارد. درآمدهای نفت وارد اقتصاد ایران شده اما هیچوقت صنعتنفت محور توسعه اقتصادی قرار نگرفته است.
منظورتان چیست؟
ببینید، ما هنوز پس از صد سال، وقتی تحریم میشویم و شرکتهای خارجی حاضر نیستند سرمایهگذاری کنند یا تجهیزات در اختیارمان بگذارند، دچار مشکل میشویم و پروژههایمان تعطیل میشود. در صورتیکه کشورهایی وجود دارند که عمر نفتیشدنشان بسیار کمتر از ماست اما توانستهاند نفت را به یک عامل توسعهای بدل کنند. کشوری مانند نروژ حدود 40 سال است که به جرگه تولیدکنندگان نفت پیوسته یا مالزی از حدود سال 1975 به بعد نفتی شده اما شرکت پتروناساش توانسته در مناقصههای اخیر پروژههای نفتی عراق برنده بیشترین سهم را بدست آورد. یعنی مالزی به یک صادرکننده خدمات و دانشفنی نفت بدل شده اما ما همچنان واردکنندهایم. درواقع نفت هنوز بومی نشده که ما تجهیزات، خدمات و دانشفنی مورد نیازمان را خودمان تامین کنیم. البته در دوره ملیشدن، این اتفاق تاحدودی افتاد، یعنی پس از خلع ید که انگلیسیها ایران را ترک کردند، چون مساله جنبه حیثیتی هم پیدا کرده بود، به این سمت رفتیم. دانشکدههای فنی بسیج شدند و شخصی مانند مرحوم مهندس بازرگان، که صنعت آن روز غرب را میشناخت، به همین ترتیب وارد صنعت نفت شد. موفقیتهایی نسبی هم کسب شد چون بالاخره مهندسین و دانشگاهیان ایرانی توانستند به صنعتی که همه نیروها و کارشناسان محوری آن انگلیسی بودند، رخنه کنند. البته این روند بعد از کودتای 28 مرداد متوقف شد اما آثار آن تلاش سبب شد که انتقال دانش فنی به کشور جزء مطالبات ما قرار بگیرد. اگر کودتا اتفاق نمیافتد، شاید الان صنعت نفت ما بومیتر بود و بجای آنکه کالا و تجهیزات و دانش و خدمات نفت را وارد کنیم، به جای نفت خام توانمندی نفتیمان را صادر میکردیم.
به نظر من صنعت نفت در طول این صد سال، از پیکره اقتصاد ملی جدا بوده و در طول همه این سالها خود را بیشتر از داخل، با خارج تکمیل کرده است. برای همین هم نتوانسته به تعبیر برخی، لوکومتیو توسعه ملی باشد. گرچه با توجه به مجموع ذخایر نفت و گازی که داریم، شاید هنوز هم دیر نشده باشد. یعنی اگر ارتباطات پسینی و پیشینی صنعت نفت با سایر صنایع برقرار شود، میتواند نقش محوری در توسعه ایران بازی کند.
در آن مقطع، داعیهداران ملی شدن صنعت نفت، به بومی شدن آن هم فکر میکردند؟
به نظرم منصفانه نیست که ما با اطلاعات و آگاهیهای امروزمان بخواهیم مسائل صد سال پیش را تحلیل کنیم. باید خود را در همان شرایط قرار دهیم و ببینیم تصمیمات، درست بوده یا غلط. در زمان قرارداد دارسی، نفت خیلی شناختهشده نبود و اهمیت آن را کسی درک نمیکرد. در واقع خیلی هم اهمیت نداشت. خود قرارداد هم مناسب نبود و تازه همین قرارداد نامناسب نیز درست اجرا نمیشد. هرچه اهمیت نفت بیشتر شد، اعتراض به مفاد قرارداد هم افزایش پیدا کرد. در واقع هرچه گذشت، بیشتر این درک بهوجود آمد که این قرارداد چارچوب مناسبی ندارد...
خب! این در مورد کمرگ هم بوده. در معادن یا مخابرات یا راهها هم ما نمونههای فراوانی از امتیازهای ناعادلانه را داریم که کسی اعتراضی نمیکند. چرا امتیار نفت اینقدر در افکار عمومی مطرح شد؟
برای اینکه هیچکدام از آنها حجم و اندازه درآمد نفت را نداشتند. بالاخره با همان عدد و رقم فروش، میفهمیدند که اگر پنجاه درصد سود را بگیرند عایدی خیلی بیشتری نسبت به 16 درصد خواهند داشت. پس از همان اول، اختلافات بر سر قرارداد شروع شد. شاید اطلاع داشته باشید که در زمان رضاخان هم یکبار نفت ملی شد یعنی رضاخان پرونده را در شومینه انداخت و گفت نفت ملی است. این کار را کرد چون شرکت دو سال پیاپی نه تنها سود که بهره مالکانه را، که به نوعی اجاره است و صرفنظر از عملیات باید میپرداختند، نیز نداد با این توجیه که عملیات زیانده بوده. رضاخان از این برخورد عصبانی شد و نفت را ملی اعلام کرد منتهی فشارهای بینالمللی چنان افزایش یافت که پس از مذاکرات، قرارداد احیاء و برای سی سال هم تمدید شد با این حال با تغییراتی که در قرارداد داده شد حقوق ایران کمی بیشتر تامین میشد. به هرحال از ابتدا همواره درباره قرارداد و تعهد طرف خارجی کشمکش وجود داشت. در یک دوره، ایرانیها آمدند و حسابرس خارجی گرفتند که بفهمند در اسناد مالی شرکت چه میگذرد و آیا واقعا سود نداشتهاند یا هزینهها را صوری بالا نشان میدهند. ما بهتدریج متوجه شدیم قراردادها ناعادلانه است و تازه همان قرارداد ناعادلانه هم درست اجرا نمیشود و برای همین فشار برای تغییر شرایط به تدریج افزایش یافت. همین مطالبات بود که نهایتا به ملی شدن صنعت نفت انجامید.
بد نیست بدانید که این مسائل خاص ایران نبود. قراردادهای امتیازی در جاهای دیگر هم بسته شده بود و انجاها هم اعتراض وجود داشت ولی مثلا در ونزوئلا آمدند و به قرارداد 50- 50 رسیدند. اگر شما فقط از منظر اقتصادی به قرارداد نگاه کنید، قرارداد 50-50 ممکن است به نظر برسد بیشتر به نفع ما بود. رزمآرا هم دنبال همین بود که سهم ایران را به نصف برساند. اما شرایطی به وجود آمد که مساله نفت به سمبل رابطه استعماری انگلیس و ایران بدل شد. به عبارت دیگر ملیشدن صنعت نفت حاصل گره خوردن پرونده قرارداد نفت با مطالباتی بود که جنبش ضداستعماری و جنبش ضداستبدادی در آن مقطع دنبال میکرد. مساله سیاسی شد و جوی بهوجود آمد که ملیشدن به یک خواست عمومی تبدیل شد.
قضیه هم از اینجا شروع شد که در چارچوب همان مطالباتی که همیشه وجود داشت، جبهه ملی، که چند کرسی در مجلس پیدا کرده بود و حزب توده، که قدرت یافته بود، دولت را تحت فشار گذاشتند که برود و حقوق ایران در نفت را احقاق کند. دولت هم مذاکراتی انجام داد و در نهایت موافقتنامه گس-گلشائیان را ارائه کرد.
که در واقع، الحاقی قرارداد 1933 بود.
بله، موافقتنامه گس-گلشائیان، الحاقیه قراردادی بود که در سال 1933 بین ایران و انگلیس امضا شده بود. البته اجرا منوط به تصویب مجلس شد. در مجلس، کمیسیونی ویژه به نام کمیسیون نفت تشکیل شد که پس از مدتی بحث و بررسی به این نتیجه رسید که این قرارداد هم حقوق ایران را استیفا نمیکند. شرایط سیاسی هم به نفع حامیان مبارزه با استعمار بود و همه اینها دست به دست هم داد تا در نهایت نفت ایران ملی شود.
کمی قبل از این اتفاقات، توافقنامه قوام-سادچیکف را داشتیم. آنجا هم نفت خیلی مورد توجه است و به ابزاری برای سیاستورزی قوام بدل میشود. چه شرایطی به توافقنامه قوام-سادچیکف منجر شد؟
اتفاقی که در دوره قوامالسلطنه افتاد این بود که برخلاف توافق تهران بین سران متفقین، پس از پایان جنگ جهانی دوم نیروهای شوروی نه تنها حاضر به خروج از ایران نشدند بلکه به تحریکات قومی و تجزیهطلبانه هم دست میزدند. تقریبا در همان ایام، کافتارادزه هم به ایران آمد و حزب توده، از اعطای یک امتیاز نفتی در شمال کشور به روسها حمایت کرد. قوام مذاکراتی را ترتیب داد که سرانجام به امضای توافقنامه قوام-سادچیکف منجر شد اما او اعطای امتیاز نفت شمال را منوط به تصویب مجلس کرد. لازمه تشکیل مجلس هم خروج نیروهای نظامی شوروری از ایران بود. با این ترفند، قوام توانست شمال ایران را از اشغال روسها آزاد کند. او میدانست که این قرارداد در هیچ مجلسی تصویب نمیشود و بعد از تشکیل مجلس هم تلاش کرد که موافقتنامهاش با سادچیکف تصویب نشود.
اینجا چطور؟ مخالفت با اعطای امتیاز نفت به شوروری حربه سیاسی بود یا افراد و گروهها منافع کشور را میفهمیدند؟
به نظر من هردو مورد وجود داشت یعنی همانطور که گفتم شرایط تحمیلی قراردادها در افکار عمومی و با شدت بیشتری نزد نخبهها و فعالان سیاسی مورد توجه بود. از سوی دیگر گروهها هم به فراخور منافع، در قبال قراردادها موضع میگرفتند. مثلا حزب توده که همواره در تنور استعمار نفتی انگلیس میدمید، ناگهان موافق سرسخت اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی شد. یعنی بخشی از مبارزههای منجر به ملی شدن نفت، ناشی از گروکشی گروههای سیاسی در آن مقطع هم بود. قوام برای آنکه کمی فشار تودهایها را بشکند، همان زمان ماده واحدهای را به مجلس برد که دولت را موظف میکرد قرارداد نفت جنوب را هم اصلاح کند.
در صحبتهایتان یک نکته وجود داشت. گفتید حساسیت نسبت به استعمار، باعث شد مردم به مسائل نفت حساس شوند. از طرف دیگر سطح آگاهی و دسترسی به اطلاعات در آن زمان خیلی از امروز محدودتر بوده. در قرن 21 و در حالی که تقریبا همه ما از اهمیت نفت خبر داریم، میدانیم چه تاثیری بر توسعه کشور دارد و یا چهقدر ارزش افزوده تولید میکند، اما حساسیتمان نسبت به نفت خیلی کم است. از قراردادها خبر نداریم و اصلا نمیدانیم در این صنعت چه میگذرد. این تناقض چطور قابل توضیح است؟
به نکته خوبی اشاره کردید. در ونزوئلا تعبیری وجود دارد که میگویند مردم ونزوئلا با اخبار نفت بیدار میشوند و با اخبار نفت به خواب میروند. در کشور ما اخبار نفت خیلی مورد توجه نیست. در کشوری که همه مسائلش به نوعی با نفت عجین شده، میبینیم که مسائل نفت خیلی عمومی نیست و مردم ارتباطی با آن برقرار نمیکنند. دوره ملی شدن از این جهت یک دوره استثناییست که مسائل نفت در جامعه باز شد. در مقطع ملی شدن، نفت با سیاست عجین و به مسئله اول کشور بدل شد. قبل و بعد از آن به طرز عجیبی ما با نفت و مسائلش بیگانهایم. حتی بسیاری از مسئولان ما با مسائل کلان نفت آشنا نیستند و اظهاراتشان در این باره بهکلی توهمی و دور از واقعیت است. من به جرات میتوانم بگویم که تعداد انگشتشماری از نمایندگان عضو کمیسیون انرژی مجلس، نه فقط در این دوره که در همه دورهها، مسائل نفت را میشناسند و با ریزهکاریهایش آشنا هستند. دانشگاههای ما هم با نفت بیگانهاند. دانشجویان رشته اقتصاد این کشور که همه بنیان اقتصادش به نفت وابسته است، تنها سه واحد نفتونیرو دارند که آنهم اختیاری است. این پدیده عجیب را من مرتبط با همان بحثی میدانم که در ابتدا مطرح کردم؛ یعنی حوادث پس از کودتا باعث شد که نفت بومی نشود. اگر شیرهای نفت دست خودمان میماند، جایش را در بین نخبگان و عوام پیدا میکرد.
شما نقش دکتر مصدق را چقدر در ملی شدن نفت موثر میدانید؟ منظورم این است هرکس دیگری هم جای مصدق بود به دلیل شرایط، نفت را ملی کرد یا نه؟
به نظر من آن موج کار خودش را میکرد اما نقش مرحوم مصدق را نمیتوان نادیده گرفت. نقش جبهه ملی را نمیتوان نادیده گرفت.شاید کسان دیگری به آن مطالبه پاسخ دیگری میدادند. قراردادهای 50-50 میتوانست یک پاسخ آن مطالبات باشد. رزمآرا خیلی برای جاانداختن قرارداد50-50 تلاش کرد. شاید قصدش از آن جمله مشهورش که گفت ما نمیتوانیم یک لولهنگ بسازیم، توهین به مردم نبوده. او از دانشگاهها و متخصصین استعلام کرده بود که آیا میتوانند پس از رفتن انگلیسیها، صنعت نفت را اداره کنند یا خیر. تلاش میکرد که بهنوعی افکار عمومی را آماده کند که اینطور نیست که اینها بروند و ما کار را تمام و کمال برعهده بگیریم. به بیان دیگر در آن مقطع، رسیدن به قرارداد 50-50 هم میتوانست یک پیروزی بزرگ تلقی شود اما روند تحولات سیاسی و تلاش دکتر مصدق، کار را به جایی رساند که کسی به کمتر از خلع ید کامل بیگانگان از صنعت نفت راضی نمیشد. در اظهارات مرحوم مصدق هم هست که گفته اگر اینها زودتر قرارداد 50-50 را میپذیرفتند، ما هم قبول میکردیم اما الان دیگر دیر شده. ببینید! در مسائل اجتماعی، یک وقت مردم به چیزی قانع میشوند اما آنقدر سختگیریها زیاد میشود یا بی توجهی میشود که مطالبات از آن سطح فراتر میرود و دیگر مردم حاضر به قبول شرایط قبلی نیستند. به نظر من در بحث ملی شدن نفت هم این اتفاق افتاد و مقاومت استبداد داخلی و استعمار خارجی در برابر حقوق مردم، کار را به جایی رساند که وقتی مردم احساس کردند ممکن است به پیروزی برسند، سطح مطالبات خود را بالا بردند.
در دادگاه لاهه چطور؟
مباحث لاهه بعد از ملی شدن صنعت نفت است. بعد از خلع ید و تحریم نفت ایران، دولت باید میرفت و مسائل را حل و فصل میکرد که البته چگونگی آن هم مهم است. مثلا قرارداد 50-50 اینجا هم مطرح بود یا مثلا بانک جهانی پیشنهاد داد که خودش صنعت را راهاندازی کند، نیروهای داخلی بیشتری را به کار بگیرد، کارشناسان انگلیسی را به صورت فردی به ایران برگرداند و از محل عایدی فروش نفت، هم غرامت انگلستان را بپردازد و هم سهم دولت ایران را. برخی میگویند بهتر بود دکتر مصدق این پیشنهاد را میپذیرفت اما من اعتقاد دارم مسائل را باید در ظرف زمانی و مکانی خودش و با توجه به چارچوبها و محدودیتهای همان دوره تحلیل کرد پس به این راحتی نمیتوان گفت که او درست تصمیم گرفته یا نه؟ ما الان میدانیم که نتیجه تن ندادن به آن پیشنهاد، کودتا بود. باید ببینیم دکتر مصدق هم چنین تصوری از آینده داشته یا نه که البته بنظر من نداشته.
به هرحال ما با دانش امروز و با نگاه به گذشته میتوانیم بگوییم که تصمیمات آن مقطع چقدر درست و چقدر غلط بود. این را هم باید در نظر گرفت که شرایط بهگونهای بود که اگر از توافقات بوی سازش میآمد با مخالفت شدید افکار عمومی روبهرو میشد.
در یادداشتهای علم، خیلی به مذاکره محمدرضا پهلوی با کنسرسیوم اشاره شده. شاه همیشه از شرایط ناراضی است و ترجیعبند مذاکراتش با سفرای انگلیس و آمریکا، درخواست برای فشار به کنسرسیوم از جانب آن دولتهاست. چرا بعد از ملی شدن، باز قراردادها ظالمانه است و حتی صدای شاه را درمیآورد؟
ببینید، اگر شما قرارداد کنسرسیوم را با قرارداد دارسی ویا 1933 مقایسه کنید، شرایط اصلا قابل قیاس نیست و وضعیت خیلی بهتر شده است. بالاخره یکی از دستآوردهای ملی شدن این بود که ما دخالت خیلی بیشتری در امور نفت پیدا کردیم. برنامههای کنسرسیوم را باید دولت ایران تایید میکرد. بالاخره همین مجالی بود برای اینکه کارشناسان بیایند، بررسی کنند و درباره منافع ما در میادین یا هدفگذاریها نظر بدهند. همین که شما میگویید، نشان میدهد ما خیلی به جلو حرکت کردهایم و این حوزه را شناختهایم.
به این نکته هم توجه کنید که آمریکاییها که تا آن موقع هیچ جایی در نفت ایران نداشتند، ناگهان در کنسرسیوم 40 درصد سهام پیدا کردند. زمانی بود که استعمار انگلیس بهتدریج جای خود را به استعمار آمریکا میداد. رقابت هفت خواهران نفتی، 5 شرکت آمریکایی و 2 شرکت اروپایی بر سر حوزههای نفتی مختلف، در ظاهر آرام اما در واقع بسیار جدی بود. آمریکاییها از هر فرصتی برای ورود به حوزههای نفت استفاده میکردند. اما به هرحال قرارداد کنسرسیوم نسبت به قبل یک گام به جلو بوده است.
با این وجود محمدرضا همیشه از شرایط شاکی بود.
بله، مخصوصا وقتی شوک نفتی 1973 اتفاق افتاد. همیشه وقتی قیمت نفت بالا میرود این نارضایتی در کشور تولیدکننده به وجود میآید. چند سال پیش هم که قیمت نفت به 140 دلار رسید، بسیاری از قراردادهای مشارکت در تولید در روسیه یا ونزوئلا به هم خورد. دلیلش هم این است که وقتی قیمت پایین است، پیمانکار بر اساس محاسبات شما نفعی از بهرهبرداری میبرد که ممکن است برای شما قابل قبول باشد اما وقتی قیمت ناگهان 5 برابر میشود، دیگر سود او برای شما توجیه ندارد و تحملش برای شما سخت است.
کمی درباره امروز حرف بزنیم. شرایط حاکم بر قراردادهای نفتی ما چگونه است؟
الان که اصلا قراردادی نداریم! یکی دو قرارداد با چینیها داریم که بر اساس اطلاعات من، اصلا قراردادهای خوبی نیستند چون امتیازهای زیادی دادهایم و ریسکشان را به حداقل رساندهایم. در قراردادهای بیعمتقابل، شانسی که آوردیم این بود که افزایش شدید قیمت نفت باعث شد قراردادهایمان زودتر از موعد تسویه شد یعنی بسیاری از قراردادهای دورههای قبلی در این دوره تسویه شد و قیمت بالای نفت به نوعی مشکلات قراردادها را پوشاند.
قبل از توضیح دادن درباره مشکل قراردادها، به نظرم بهتر است کمی به عقبتر برگردیم. بعد از انقلاب چه اتفاقی در صنعت نفت افتاد؟
پس از انقلاب و تا دولت آقای خاتمی ما تقریبا هیچ قراردادی در بخش بلادستی نفت نداشتیم غیر از یک مورد؛ توسعه میدان نفتی سیری A و B. این اولین موردی بود که پس از انقلاب و در دولت آقای هاشمی بحث قرارداد مطرح شد. ابتدا شرکت کونکو آمریکا جلو آمد ولی بعد از آنکه کلینتون، فعالیت شرکتهای آمریکایی در ایران را ممنوع کرد، توتال آمد و قرارداد بست. قرارداد از نوع بیع متقابل بود و انتقادات زیادی هم بر آن وارد بود. از جمله مهمترین این انتقادات، که خیلی هم کلیدیست، این بود که پیشنهاد تولید را توتال به ما داد. در میادین نفتی ممکن است همیشه تولید به صرفه نباشد. چه موقع تولید در یک میدان اقتصادیست؟ وقتی که برآورد از میزان ذخایر قابل بازیافت میدان تغییر کند. بحثی که آن زمان مطرح بود این بود که آیا پیشنهاد توتال واقعی است؟ خیلیها اعتقاد داشتند که پیشنهاد توتال واقعی نیست چون میزان قابل استخراج نفت را خیلی بیشتر از میزان واقعی نشان داده و بنابراین توسعه میدان به صرفه نیست. اما ما آمدیم و براساس همان پیشنهاد، میدان سیری را توسعه دادیم که هیچوقت هم به تولید هدف نرسیدیم.
این قضیه نشان داد که در قراردادهای بیع متقابل، اگر اشراف فنی نداشته باشیم، ممکن است چنین کلاهی سرمان برود. یعنی باید یا پیشنهاد طرح توسعه را خودمان بدهیم یا آنقدر بر میدان اشراف داشته باشیم که نتوانند اعداد را بزرگتر از واقع نشان دهند. عیب دیگر آن قرارداد این بود که باید میگفتیم بازپرداخت ما از تولیدات میدان خواهد بود تا پیمانکار بداند اگر به تولید هدف نرسد، پولی هم دریافت نمیکند. اما در قرارداد توسعه سیری، در واقع ما منابع دیگری را برای بازپرداخت تعریف کردیم و باز پرداخت را تعهد کردیم
به عبارت دیگر اولین قرارداد بالادستی نفت پس از انقلاب، قرارداد توسعه میدان سیری بود که اینهمه مشکل داشت.
بله.
قبل از این چرا قراردادی نداشتیم؟
در شرایط جنگ و تحریم، کسی حاضر به سرمایهگذاری در صنایع نفتی ما نبود و امکان"پذیر هم نبود.
بحث صیانت مخازن چطور؟ آیا مورد توجه بود؟
در آن مقطع ما اصلا امکان حفاظت و صیانت از مخازن را نداشتیم اما در زمان رژیم گذشته ظرفیتی برای تولید 5/5 میلیون بشکه در روز بهوجود آمده بود. از آن ظرفیت ما حدود 2 تا 5/2 میلیون بشکه نفت میخواستیم که تامینش کار خیلی سختی نبود. امکان توسعه یا تزریق گاز به مخازن در آن زمان وجود نداشت. به هر حال همان شرایط هم باعث شد که منحنی تولید ما زودتر از موعد نزولی شود.
برگردیم به بحث قراردادها. بعد از دولت آقای هاشمی چه اتفاقی افتاد؟
در دوره آقای خاتمی، دربهای صنعت نفت ایران به روی شرکتها و سرمایههای خارجی باز شد. در این دوره هم قراردادها با فرمول بیعمتقابل بسته میشد. به دلیل آنکه در اواخر دوره ایشان و اوایل دوره بعد، قیمت نفت در سطوح بسیار بالایی قرار گرفت، قراردادهای بیع، زود تسویه شد و ما مشکل حادی از این ناحیه پیدا نکردیم. در واقع قیمتهای بالای نفت، بسیاری از مشکلات قراردادها را پوشاند. شاید اگر قیمت آنگونه اوج نمیگرفت، ما ضرباتی از قراردادهای بیع متقابل میخوردیم.
شما به عنوان یک کارشناس، آن قراردادها را متضمن منافع ملی ما میدانید یا نه؟
من اعتقاد دارم که در میادین نفتی، الگو کردن یک نوع قرارداد از اساس درست نیست. یعنی شما با یک قرارداد تیپ نمیتوانید میادین مختلف را توسعه دهید چون با یک پدیده واحد مواجه نیستید. خصوصا در نفت، میدان به میدان شرایط متفاوت میشود. مثلا عاقلانه نیست در میدانی که ریسک پایینی دارد و میزان ذخایرش مشخص است، کسی را شریک کرد. جایی هم هست که میدان ریسک بالایی دارد، غیر شفاف است و پیچیدگی دارد، اینجا میشود ریسک را فروخت. بنابراین یک جا باید خودت مستقیم دخالت کنی و تامین مالی را برعهده بگیری، یکجا باید از فاینانس استفاده کنی، جایی ممکن است بیع بهکار بیاید و یکجا هم باید قرارداد پروداکشن شیرینگ ببندی. مثلا در میادین مشترک، خیلیها معتقدند که قرارداد مشارکت در تولید به نفعمان است و باعث میشود شرکتهای خارجی برای سرمایهگذاری انگیزه پیدا کنند. این به نفع ماست چون هر ساعتی که ما برای تولید دیر میکنیم، رقیبمان میدان را برای همیشه خالی میکند.
بنابراین انتقاد اساسیتر من این است که با یک روش ثابت نمیتوان سراغ پروژههای نفت و گاز رفت. ما باید یک طرح جامع توسعه ذخایر هیدروکربنی داشته باشیم و بر اساس آن بیاییم ببینیم برای هر میدان چه روشی مناسب است. رسیدن به چنین طرح جامعی هم خیلی سخت است چون ما باید همه میادین را دقیق مطالعه کنیم.
سئوال آخرم این است که به نظر شما اگر در 29 اسفند سال 29 نفت ایران ملی نمیشد، شرایطمان خیلی با امروز تفاوت میکرد؟
جواب دادن به این سئوال خیلی سخت است. ملی نمیشد، چه میشد؟
همان شرایط ادامه پیدا میکرد. قرارداد اصلاح میشد یا به قرارداد 50-50 میرسیدیم.
خب هر کدام از اینها، میتوانست سرنوشت نفت و اصلا کشور را متفاوت کند.
سئوالم را طور دیگری میپرسم. اثرات ملی شدن نفت در سال 29، در سال 89 مشهود است؟
بله، من فکر میکنم تلاش برای ملی شدن صنعت نفت ما را از یک منفعلِ کامل به یک فعال نسبی بدل کرد و باعث شد ما به مسائلمان حساس و دقیق شویم. حواسمان را به منابع و منافعمان جمع کنیم و فقط تماشاچی حوادث نباشیم. ملیشدن نفت قطعا بر شرایط امروز ما اثربخش بوده است. یک نکته را هم بد نیست اشاره بکنم. اینکه دکتر مصدق چه فکر میکرد؟ به نظر من او هم میدانست که نفت چهقدر پیچیدگی دارد و بدون کمک خارجیها ما نمیتوانیم صنعت را اداره کنیم. او به پرسنل شرکت نفت ایران انگلیس پیشنهاد کرد خارج از چارچوب شرکت، بمانند و فعالیت کنند. یعنی میدانست که بدون آنها با مشکل مواجه میشود و به همین دلیل مایل بود کارشناسان را به صورت فردی نگه دارد. از سوی دیگر هم فکر میکرد از درآمد سرشار نفت میتواند برای اهداف سیاسی و اجتماعی خودش استفاده کند. از ابتدا بحث اقتصاد بدون نفت مطرح نبود. وقتی با تحریمها مواجه شد، داوری طولانی شد و ناوهای انگلیسی مانع صدور نفت ایران شدند، بحث اقتصاد بدون نفت را مطرح کرد.
به نظر من دکتر مصدق فکر میکرد با ملیکردن صنعت نفت میتواند قدمی برای توسعه ایران بردارد و از این جهت اقدام او درخور تحسین و تقدیر است.