وبلاگ سید غلامحسین حسنتاش

مقالاتی و یادداشت هائی در زمینه مسائل نفت و انرژی و توسعه؛ استفاده از مطالب صرفا با ذکر منبع مجاز است

وبلاگ سید غلامحسین حسنتاش

مقالاتی و یادداشت هائی در زمینه مسائل نفت و انرژی و توسعه؛ استفاده از مطالب صرفا با ذکر منبع مجاز است

وبلاگ  سید غلامحسین حسنتاش

در جستجوی یک جوانه ارجمند

(استفاده از مطالب این وبلاگ صرفا با ذکر منبع مجاز است)

کانال تلگرام : https://t.me/Hasantash
توئیتر : https://twitter.com/SeyedHassantash
وبلاگ دیگر: hassantash.blofa.com
لینکدین : /https://www.linkedin.com/in/seyed-hassantash-8a3165a1

بایگانی

۵ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

 

در حدود سال های 1377 یا 1378 که موضوع توسعه میادین و طرح های بیع متقابل در دستور کار وزارت نفت قرار گرفت به این مساله توجه شد که تعداد تحصیل کردگان و متخصصین در رشته مهندسی مخازن نفتی در صنعت نفت تناسبی با تعداد میادین هیدروکربنی کشور و نیز تناسبی با میزان نیاز صنعت نفت به متخصصین و فارغ‌التحصیلان این رشته ندارد که توجه درستی هم بود و وزیر وقت خواسته بود که در این زمینه فکری بشود. من در آن زمان مسئولیت موسسه مطالعات بین المللی انرژی وزارت نفت را بر عهده داشتم. قبل از مدیریت من در موسسه، در مقطعی قرار شده بود که امر مطالعات شبیه سازی میادین نفتی را به این موسسه واگذار کنند که البته با اهداف تاسیس موسسه ( که خود من در تاسیس آن نقش داشتم) مغایرت داشت و مورد مخالفت مدیران مناطق نفت خیز جنوب قرار گرفته بود اما  نهایتا از طرف شرکت نفت فلات قاره یک مورد مطالعه یکی از میادین نفتی دریایی به عهده موسسه گذاشته شده بود و به طبع آن تیمی از متخصین مربوطه در موسسه شکل گرفته بود بنابراین در موسسه همکارانی داشتم که می توانستند در مورد مشکلی که در وزارتخانه مطرح شده بود و تامین نیروی انسانی مورد نظر، ایده  بدهند. با کمک این همکاران بررسی هائی را انجام دادیم و به این نتیجه رسیدیم که کم هزینه ترین و سریعترین راه پر کردن این خلاء تخصصی و تامین نیروهای مورد نظر، برگزاری دوره های آموزشی تبدیلی است به این معنا که بهترین فارغ التحصیلان کارشناسی ارشد در رشته هائی که نزدیک ترین ارتباط دانشی و بیشترین واحد درسی مشترک را با رشته مهندسی مخازن نفتی دارند را جذب کنیم و برای آن ها آموزش ها و واحدهای درسی لازم را با استفاده از بهترین اساتید برگزار کنیم. لذا در این رابطه برنامه ای تهیه کردیم رشته های مورد نظر را مشخص کردیم ، واحدهای آموزشی مورد نیاز را تعریف کردیم و برای تامین اساتید از داخل و خارج پیش بینی کردیم.  پیش بینی کردیم که نیروهائی که جذب می شوند در یک دوره شش ماه تا یکساله نیمی از وقتشان صرف گذراندن واحدهای تکمیلی و تبدیلی شود و نیمی از وقتشان صرف همکاری در پروژه های مطالعات میادین نفتی شود که دانش و تجربه را در کنار هم فراگیرند. با توجه به وضعیت اشتغال در کشور در آن زمان جذب فارغ التحصیلان مورد نظر از بهترین دانشگاه ها کاملا مقدور بود. همچنین پیش بینی کرده بودیم که برای اساتیدی که از خارج دعوت می کنیم دست یارانی را تعیین کنیم که بتوانند پس از یکی دو دوره خودشان آموزش را به عهده بگیرند و دانش در کشور رسوب کند.

بعد از مدتی در جلسه ای با حضور معاونت منابع انسانی وقت وزارت نفت (که طبق روال معمول به واسطه نزدیکی و دوستی با وزیر وقت و بدون شناخت از صنعت نفت در این معاونت قرار گرفته بود) شرکت کردم. در آن جلسه چند تن از مدیران بخش های مختلف وزارت نفت هم حضور داشتند.  پیشنهاد موسسه را که مطرح کردم تقریبا اصلا مورد توجه قرار نگرفت و به سرعت مشخص شد که داستان چیز دیگری است و در این مورد هم مانند بسیاری از موارد دیگر در آن زمان،  تصمیم از قبل گرفته شده است. معاونت مذکور اعلام کرد که تصمیم این است که تعدادی از فارغ التحصیلان دانشگاهی در مقطع کارشناسی  جذب شوند و برای اخذ مدرک کارشناسی ارشد به دانشگاه هائی در انگلستان و کانادا اعزام شوند و نیز اظهار نمود که با شرکت های بزرگ نفتی که در آن زمان در پروژه های بیع متقابل در ایران مشغول بودند نیز صحبت شده است که این افراد بعد از فارغ التحصیلی در کارشناسی ارشد در دانشگاه های مورد نظر، چند ماهی را هم در دفاتر شرکت های مذکور در خارج از کشور دوره ببینند و بعد برای کار در صنعت نفت به ایران برگردند. من با این پیشنهاد به چند دلیل مخالفت کردم . 1- بسیار طولانی تر و پر هزینه تر از پیشنهاد موسسه است. 2- اگر افراد نخبه جذب شوند و در این سنین جوانی به خارج فرستاده شوند و در شرکت های خارجی هم دوره ببینند با توجه به جو و شرایط کشور بسیاری از آنها ممکن است برنگردند و جذب شرکت های خارجی شوند و شرایطی برایشان فراهم شود که حتی در صورت وثیقه سپاری از وثایقشان نیز صرف نظر کنند ( خصوصا که در شرایط ایران تورم مرتبا ارزش وثایق را کاهش می دهد) و در اینصورت ما عملا از جیب کشور به نفع شرکت های خارجی هزینه کرده ایم . معاون منابع انسانی در پاسخ من مطلبی گفت که برای من بسیار ناراحت کننده بود و هنوز هم  پس از سال ها هرگاه آن جمله را به یاد می آورم برایم سخت است. او گفت ما در این رابطه ضریب سه در نظر گرفته ایم و منظورش این بود که سه برابر نیاز جذب می کنیم  و اعزام می کنیم که یک سومشان هم  که برگردند و دو سومشان هم بر نگردند کفایت کند. گفتم مگر در این کشور ما چقدر پول و ثروت داریم که چنین ریخت و پاش هائی بکنیم و با خود می اندیشیدم که اگر کشور نفتی نبودیم باز هم تصمیمات مان چنین بود.  نهایتا بر اساس همین تصمیم کار را پیش بردند و چندین سال دانشجو اعزام کردند. به یاد دارم که چند سال بعد که من دیگر در سمت رئیس موسسه مطالعات نبودم دوستی محترم و عزیز از معاونین سابق وزارت نفت که برای ماموریتی به شهر نفتی کالگری کانادا رفته بود به من گفت که در حاشیه سفرش با دانشجویان اعزامی جلسه ای داشته است و برداشتش از آن جلسه  این بود که اغلب قریب به اتفاقشان به ایران بر نخواهند گشت.

ناگفته نماند که دانشگاه صنعت نفت نیز وجود داشت و فعال بود و اصولا هدف اولیه و اصلی ازدانشگاه صنعت نفت باید این می بود که در درجه اول نیازهای ویژه صنعت نفت را تامین نماید بنابراین در هر تصمیمی باید این دانشگاه درگیر می شد و یا کار از طریق این دانشگاه پیش برده می شد که انتقال دانش صورت گیرد اما دانشگاه صنعت نفت هم در این رابطه در جریان قرار نگرفت و درگیر نشد .

اینک پس از سال ها که از این ماجرا می گذرد خوب است که یکی از نهادهای نظارتی بررسی کند که چند نفر اعزام شدند؟ چقدر هزینه شد؟ نیروهائی که اعزام شدند الان کجا هستند؟ چند نفرشان و به عبارت بهتر چند درصدشان برگشتند و آیا همان یک سوم هم محقق شد یا نه؟ البته این تصمیم هم مثل بسیاری از تصمیمات دیگر اگر برای صنعت نفت نتیجه یا به قول معروف آب نداشت برای عده ای نان داشت. چه کسانی برای سر کشی به این دانشجویان به ماموریت انگلیس و کانادا می رفتند. چه کسانی بعنوان ناظر بر اینها حقوق ارزی دریافت می کردند. الله و اعلم.

البته ریخت و پاش های این تصمیم در مقابل ریخت و پاش های ناشی از طرح ها و پروژه های بی مطالعه که در آن دوره و دوره های بعد کلید می خورد هیچ بود و لااقل برای عده ای از جوانان کشور خاصیتی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۵۵
سید غلامحسین حسن‌تاش

 

در 7 مهرماه 1360 و در سال های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران هواپیمای هرکولس C-130 نیروی هوائی ارتش که از اهواز عازم تهران بود در نزدیکی تهران سقوط کرد و عده ای از سرنشینان آن از جمله چند فرمانده نظامی فکوری، فلاحی، نامجو، کلاهدوز و جهان آرا در آن جان باختند و البته تعدادی هم زنده ماندند. ماجرای سقوط این هواپیما ودلایل  محتمل سقوط آن روی سایت ویکی پدیا هست و قابل مطالعه است. اما مطلبی که شاید کمتر کسی شنیده باشد  خاطره شخصی  نگارنده از رفت این پرواز از تهران به اهواز است. در آن سال من کارمند مجلس شورای اسلامی و دبیر اداری کمیسیون امور خارجه بودم. همان روز هفتم مهرماه به همراه تنی چند از نمایندگان  و احتمالا چند تن از کارکنان مجلس با همین هواپیما اگر اشتباه نکنم از پایگاه یکم شکاری واقع در مهرآبادجنوبی برای سرکشی به جبهه های جنگ عازم شهر اهواز شدیم شرایط جنگی بود و آسمان کشور خصوصا در جنوب نا امن و پرواز حدود سه ساعت طول کشید چندین بار در آسمان چرخ زد چون وضعیت قرمز اعلام می شد و باید تغییر مسیر می داد. اسامی کسانی که در پرواز بودند را دقیقا بیاد ندارم اما کسی که به وضوح در خاطرم هست شیخ علی اکبر رضوانی نمایده فیروزآباد فارس در دوره اول مجلس شورای اسلامی بود. علی اکبر رضوانی قبل از نمایندگی سوابق و سمتی در دفتر نمایندگی امام در نیروی هوائی و احتمالا در جریان کودتای نوژه داشت ولذا خلبانان نیروی هوائی را می شناخت و او را می شناختند و روی همین سوابق با مرحوم سرلشکر خلبان جواد فکوری هم  که  در زمان شهادت وزیر دفاع بود ولی مدتی قبل از آن فرمانده نیروی هوائی ارتش بود آشکارا خصومت شدیدی داشت بطوری که حتی بعد از سقوط هواپیما اصرار داشت که مرتبا بگوید بقیه شهید شدهاند اما فکوری کشته شده است. بعد از حدود یک ساعت و نیم از پرواز ، رضوانی چند دقیقهای به کاکبیت (کابین خلبان ) رفت و بعد از این که بیرون آمد مضطرب بود و تا آخر پرواز هم ننشست، مرتبا در هواپیما راه میرفت و میگفت این هواپیما یک مشکلی دارد. بالاخره به فرودگاه اهواز رسیدیم و هواپیما بر زمین نشست این هواپیما قرار بود فرماندهانی که ذکر شد را به تهران بیاورد این فرماندهان که ظاهرا برای رفتن به تهران عجله هم داشتند به محض فرود هواپیما به سمت هواپیما حرکت کرده بودند بطوری که ما که پیاده شده بودیم و به سمت ترمینال می رفتیم در محوطه پروازی فرودگاه با ایشان رو در رو شدیم و رضوانی که با فکوری حالت قهر داشت به سمت مرحوم تیمسار فلاحی رفت و به او و مرحوم کلاهدوز و احیانا جهان آرا گفت که این هواپیما مشکل دارد پرسیدند چه مشکلی، گفت نمیدانم ولی یک مسالهای هست و توصیه کرد که با این نروید اما آنها توجه نکردند و گفتند که انشاءالله چیزی نیست و در همان حال که هواپیما موتورهایش روشن بود سوار شدند. ما یکی دو ساعت بعد فکر میکنم در استانداری بودیم که خبر سفوط هواپیما را شنیدیم همان هواپیمائی که با آن به اهواز رفته بودیم. تیمسار فکوری شهید شد اما آن شیخ چندان خوش عاقبت نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۳:۵۳
سید غلامحسین حسن‌تاش

یادی از یک ژورنالیست فرهیخته



دی ماه 1392 پنجمین سالگرد درگذشت علیرضا فرهمند است. اولین بار در سال 1377 با او آشنا شدم. در آن سال بدنبال عضویت در هیئت مدیره انجمن اقتصاد‌انرژی مسئولیت مدیریت و سردبیری ماهنامه اقتصاد انرژی به عهده من  گذاشته شد و فرهمند تا زمان درگذشتش در دی ماه 92 یعنی به مدت پانزده سال در انتشار این مجله با من همکاری نزدیک داشت. البته او از ابتدای انتشار ماهنامه اقتصاد انرژی همراه آن بود و در حقیقت من بودم که از شماره ششم به این مجله پیوستم. وقتی کار را با علیرضا فرهمند شروع کردیم. عدم شناخت  قبلی من از فرهمند در کنار تواضع بی‌نظیر و مثال‌زدنی او موجب شد که برداشت اولیه من این باشد که او صرفاً فردی آشنا با مسائل چاپ و نشر و به قولی آچار فرانسه این امور است. افتادگی و بی ادعائی این مرد وارسته موجب شد که مدتها طول بکشد که درک کنم با چه انسان دانا و فرهیخته‌ای سروکار دارم. شخصیت کم نظیری که از بد حادثه و برای گذران زندگی از این جور کارها سر در آورده بود. هر چه گذشت بیشتر و بیشتر با شخصیت او آشنا شدم. جلسات هیئت تحریریه ماهنامه که گاهی تا پاسی از شب طول می‌کشید اغلب عملاً به کلاس درسی تبدیل می‌شد که ما از او بسیار می‌آموختیم. سیاست، قدرت، تاریخ و از همه مهمتر طرز نگاه و طرز اندیشیدن و شیوه اعتدال را از او یاد می‌گرفتیم. فرهمند فارغ‌التحصیل دانشکده نفت آبادان بود اما بر خلاف اغلب افراد، تسلیم مسیری که زندگی تحمیل می‌کند نشده بود و به دنبال علائقش رفته بود و یکی از مهمترین علائقش ژورنالیسم بود. او برای رسیدن به علائقش به ساده‌زیستی خو گرفته بود. فرهمند در سال‌های پیش از انقلاب دبیری سرویس بین‌الملل روزنامه کیهان را بر عهده داشت و نوزده سال در کیهان کار کرده بود و لذا بعد از انقلاب چهره مطلوب نظام جدید نبود. زمانی که به خاطر بعضی فشارهای ناروا مجبور شده بود از تخصص و علاقه اصلیش یعنی ژورنالیسم سیاسی و اجتماعی فاصله بگیرد باز هم از دائره علاقه‌اش فاصله زیادی نگرفته بود و به همکاری با نشریات تخصصی روی آورده بود و بنیان‌گذار و گرداننده و همکار کلیدی بسیاری از نشریات در این حوزه بود.

یکی از حساسیت‌های فرهمند و تنها چیزی که گاهی کمی او را عصبانی می‌کرد عدم قائل بودن به حق متفاوت فکر کردن، و دگراندیشی برای دیگری بود. شاید با این حساسیت، کلیدی‌ترین محور و ضامن دموکراسی را به درون ما تزریق می‌کرد که : دیگری شخصیت دیگر و متفاوتی است و حق دارد نوع دیگری بی‌اندیشد و انسان‌های مدعی عقلانیت و دموکراسی‌خواهی باید این حق را عمیقاً بپذیرند و انسان‌ها باید بر این مبنا با هم تعامل کنند. خود او برای فهم و شعور مخاطبینش احترام ویژه‌ای  قایل بود و هیچگاه نگرش شخصیاش را به مخاطب تحمیل نمی‌کرد. همواره به همکارانش توصیه می‌کرد که هرگز در نوشته‌ها سعی نکنید پیش فرضی را به مخاطبین القاء کنید و صرفاً  با تبیین و تشریح صادقانه موضوع مورد بحث، در انتقال مطالب، امانتداری را به عنوان حداقل نیاز اخلاقی یک روزنامه نگار و نویسنده متعهد در نظر داشته باشید. این خواننده است که می‌تواند از گزارش یا خبر مورد بحث، برداشت بهینه داشته باشد.  در این رابطه ترجمه مقاله "هیچ گفتن در پانصد" کلمه نوشته "پل رابرتس را در بهار 1384 در مجله رسانه به چاپ رسانده بود که یک متن کلاسیک آموزش روزنامه‌نگاری است.

حساسیت ویژه فرهمند در مسائل تاریخی و بین‌المللی مسئله "خود مرکز پنداری" غرب بود. این که غربی‌ها و خصوصاً اروپائی‌ها در تحلیل و تاریخ‌نگاری، خود را مرکز عالم در طول تاریخ بشری می‌دانند و همه جوامع دیگر را حاشیه می‌بینند، و می‌خواهند چنین نگاهی را غالب کنند او را به واکنش وا می‌داشت و او با تسلط به تاریخ توضیح می‌داد که چنین نگاهی نه اصالت دارد و نه واقعیت تاریخی و تنها ناشی از تفرعن و نژادپرستی غربی‌ها است.

یکی از ویژگی‌های شخصیتی فرهمند نداشتن کینه بود. هرگز در سخنان فرهمند بغض و کینه‌ای را نسبت به هیچ کس و حتی کسانی که از آنها چوب خورده بود پیدا نکردم و هرگز رنجش از دیگران موجب خارج شدنش از مسیر اعتدال در تحلیل‌ها و نقد‌ها نمی‌شد و همین خصوصیت اعتدال نیز از دیگر ویژگی‌های مهم شخصیت او بود. فرهمند مذهبی نبود اما این رفتار او به راستی مصداق یک توصیه نجات بخش قرانی بود که "نباید زشتی‌های گروهی، شما را بر آن دارد که با عدالت برخورد نکنید، عدالت در پیش بگیرید که به تقوا نزدیک تر است."

من که جوانتر بودم و قلم تیز و تندی داشتم، در مورد سرمقاله‌های اقتصادانرژی با او مشورت می‌کردم. فرهمند به من می‌آموخت که چگونه بجای نفیی نوشتن، اثباتی بنویسم و چگونه با قلم، ناخواسته دیگران را آزار ندهم تا مؤثرتر بیفتد. سرمقاله‌ها را که عمدتاً هم نقادانه بود به فرهمند می‌دادم و او متواضعانه ویرایش می‌کرد و زهر و تلخی آن را می‌گرفت.

 از ویژگی‌های فکری فرهمند این بود که آنچه می‌دانست را بصورت سیستماتیک و جامع آموخته بود و مسیرهای مطالعاتی را در حوزه‌های علوم انسانی و خصوصاً تاریخ و سیاست و فلسفه سیاسی، خوب می‌دانست.

تواضع و فروتنی فرهمند موجب آن بود که کمتر بنویسد و یا اگر هم می‌نوشت کمتر انتشار دهد. بعضی از استادان روزنامه‌نگاری ایران از او که به شهرت‌گریزی شناخته می‌شد بعنوان "مولف شفاهی" یاد کرده‌اند. به استناد صحبت‌های طولانی که با او داشتم می‌دانم که متاسفانه برخی  از نوشته‌ها یا ترجمه‌ها را نیمه کاره گذاشت و رفت.

در آخر عمر و درست در زمانی که با سرطان ریه دست و پنجه نرم می‌کرد، ترجمه او از رمان ریشه‌ها که سال‌ها پیش منتشر شده بود مورد توجه حاکمیت قرار گرفت و فرهمند در شرایط سخت بیماری در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد مورد اقبال رسانه‌هائی خاص قرار گرفت که دائم تقاضای مصاحبه از او داشتند. اما بی‌مهری‌های گذشته این رسانه‌ها و حامیان آنها و بیماری، موجب نشد که فرهمند به آنها بی‌اعتنائی کند. از طنز روزگار توجه حاکمیت به کتابی که سی و شش سال قبل ترجمه و منتشر کرده بود  موجب شد که او که جزو اولین غیرخودی‌ها بود را در قطعه نام‌آوران به خاک بسپارند.

فرهمند چندین بار با "الکس‌هیلی" نویسنده "ریشه‌ها"  که شرح رنج‌های سیاهان آفریقائی به بردگی گرفته شده  توسط امریکائی‌هاست، را ملاقات کرده بود و جواز ترجمه و انتشار کتاب برای فارسی‌زبانان را از شخص او گرفته بود. ترجمه روان و جذاب ریشه‌ها منعکس کننده تسلط فرهمند به هر دو زبان انگلیسی  و فارسی است و مقدمه فرهمند بر این ترجمه و نیز مقدمه ناشر که به احتمال قوی آنهم به قلم اوست منعکس کننده دانش و دیدگاه‌های اوست. در قسمتی از این مقدمه می خوانیم:

" واقعیت این است که در سراسر تاریخ هیچ قومی به اندازه سیاهان امریکا زجر آزار مردمان متمدن اروپائی! را تحمل نکرده است. وقتی متمدن‌ها! پا به افریقا و امریکا گذاشتند، خود را ملزم به رعایت هیچیک از موازین انسانی نمی‌دانستند. سرخپوستان امریکائی را که با روحیه میهمان‌نوازی تازه‌واردها را پذیرفته بودند، از مرد و زن و کودک کشتند و در افریقا هر که را که نکشتند به بردگی گرفتند. و امروز همه کسانی که از امریکا فقط به دیدن آسمانخراش‌ها و دنیای والت‌دیسنی‌اش اکتفا نکرده و سری هم به زاغه‌های سیاه‌نشین شهرهای ثروتمندی چون .... زده باشند یا نوشته کسانی چون ملکم ایکس (مقتول) و .... و حتی معتدل‌ترهائی مثل مارتین‌لوترکینگ و .... را خوانده باشند، می‌توانند شهادت دهند که بخش بزرگی از سیاهان امریکا در شرایطی زندگی می‌کنند که مسلما از وضع دوران بردگی هیچ بهتر نیست و حتی در مواردی بدتر است. الکس هیلی می‌کوشد در کتاب خود یکبار دیگر تاریخ را اینبار از زبان شکست خوردگان بنویسد. می‌کوشد از سیاهان در برابر داستان‌هائی که از سرشت کودن و تنبل و کم‌جنبه آنها وارد تاریخ امریکا شده، دفاع کند. می‌خواهد نشان دهد که در استقلال امریکا و ثروتمند شدن آن، سیاهان هم‌نژادش چه نقش عمده‌ای داشته‌اندو در نتیجه حق دارند از مواهب امروز امریکا سهم خود را طلب کنند."

یکی دیگر از کارهای ارزشمند علیرضا فرهمند ترجمه روان و جذاب یکی از سیاسی‌ترین رمان‌های "گابریل گارسیا مارکز" به نام "ساعت نحس" در سال 1362 است. مقدمه هوشمندانه علیرضا فرهمند بر این رمان، خواننده سیاسی را از خواندن کتاب بی‌نیاز می‌کند یعنی حداقل برای کسانی که نه به نیت رمان‌خوانی بلکه به نیت درک افکار مارکز و درک شرایط سیاسی‌ای که مارکز آن را به رمان درآورده است، می‌خواهند این کتاب را  بخوانند، مقدمه فرهمند کافی است. در بخش‌هائی از این مقدمه می‌خوانیم:

"در میان نخبگان شهر تنها کسی که با همه اقشار معاشرت سالم، منظم و دائمی دارد کشیشی است فقیر و سخت‌کوش که از احترام همگانی برخوردار است. او به اعماق جامعه راه  دارد و می‌تواند کانون تجمع و حرکت باشد و توده مردم از او توقع هدایت دارند. اما کشیش مطیع نظام کلیسائی است و می‌کوشد سخنان مقامات حاکم بر شهر را باور کند و به دیگران بباوراند.  روشنفکر راحت‌طلب و ارسطوخوانده‌ای هم هست که مدعی است با دستگاه منطقی و محکم خود هر معمائی را حل می‌کند اما پیاپی در قضاوت‌هایش خطا می‌کند و سرانجام در مقابل هجوم واقعیت می‌گریزد. در مقابل او شعور باطنی جامعه از زبان پیرزنی کور می‌گوید:" در خیابان‌ها خون جاری خواهد شد" گوئی بدون آنم منطق محکم چیزی به او الهام شده است.  نخبگان شهر دید روشنی از اوضاع ندارند. واقعیت اوضاع را زنی سیل‌زده و جسور، مردی خجول و دست‌ و پا چلفتی و پیرزنی کور تحلیل می‌کنند و همین ها هستند که امید دارند. دیگران تلخکامند و دنیا را تیره و تار می‌بینند.  مقامات حکومت اصرار دارند که ما در مملکت دموکراسی زندگی می‌کنیم و وضع فرق کرده است. توده مردم مطمئنند که وضع هیچ فرق نکرده است، چون همان آدم‌های قبلی بر سر کارند. حتی با بازگشت اختناق و سرکوب، مردم بجای این که بترسند از درست درآمدن تحلیل خود احساس پیروزی می‌کنند. مقامات شهر تقلا می‌کنند ظاهری آبرومند به کارها بدهند، سعی می‌کنند متین و موقر و جدی باشند اما مجبور می‌شوند امنیت شهر را دوباره به دست جانیان بسپارند. سقوط بزک نازک دموکراسی و نظم و قانون برخلاف میل آنها و با آه و افسوس و بیچارگی توام است. ....... ظاهرا همه خبرها در دست آنها است اما در واقع بی‌خبرانند. مردی بینوا و منزوی خبرهای واقعی را دارد و می‌گوید مملکت به موئی بند است.

به گارسیا مارکز خرده گرفته‌اند که چرا در آثارش راه‌حلی نمی‌دهد. او می‌گوید من فقط وضع را گزارش می‌کنم. وضع آنقدر خراب است که حتما باید عوض شود. در ساعت نحس نویسنده همه راه‌های تغییر وضع را می‌بندد جز یک راه: انقلاب. "

نقد و بررسی کتاب "تاریخ جنگ پلوپونزی" نوشته "توکودیدس" بزرگترین تاریخ نویس یونان باستان، یک نمونه از نقد کتاب‌های فرهمند است که در مجله نقد کتاب شماره اسفند 1378 به چاپ رسیده است. فرهمند در قسمتی از بررسی خود می‌نویسد:

در این کتاب بخشی از میراث یونانی حکومت‌ها و جوامع امروز غرب یادآوری می‌شود، ترکیبی از امپریالیسم خارجی و دموکراسی داخلی که به تدریج قوام گرفت و به شکل امروزی تحول یافت. در یونان ان روزگار نظامی را می‌بینیم که متکی بر اتحاد مشروط و محدود در عملیاتی مشخص و در مدتی مشخص است، نه متکی بر بیعت و وفاداری بی قیدو شرط، که میدان و مدت آن بی‌انتها انگاشته می‌شود.

 

فرهمند (به تعبییر خودش ) نسبت به خودزنی ایرانی‌ها در مورد حال و گذشته خودشان حساس بود در یادداشتی خصوصی نوشت :  "در مورد خودزنی یک نکته را باید حتماً خاطرنشان کنم و آن اینکه من نمی‌گویم اوضاع اخلاق و معنویت در ایران به سامان است و مثل کبک سر در برف فرو نبردم. قصد من این نیز نیست که «من آنم که رستم بود پهلوان». فسانه گشت و کهن شد حدیث  اسکندر، سخن نو آر که نو را حلاوتی دگر است. نه این که از وضع امروز راضی باشم. فقط می‌خواهم بگویم که امروز را به گذشته تعمیم نباید داد. اگر وضع امروز را باید درست گزارش داد، وضع گذشته را هم، نه مثل فیلم 300.  من می‌گویم برای علت‌یابی این موضوع رابطه آن با گذشته به این شکل  ناصحیح است. زیرا اصحاب خودزنی پس از اقامه این دلیل به دنبال راه‌حل‌های عجیبی هستند. مثل اینکه سرم مادر پیر که از ابتدا تا کنون بیمار بوده و ما را خسته کرده بکشیم و بگذاریم تا راحت شود و خود را در دامن مادری جدید! بیندازیم. یا اینکه از دست ما کاری بر نمی‌آید و باید برویم یک جای دیگر تا اینکه او به حال خودش بمیرد و بعد به سراغش بیاییم."

 

در بخشی از همان بررسی کتاب تاریخ جنگ پلوپونزی هم نوشته بود:

"تردید نیست که دخالت ایرانیان و حمایت آنها از اسپارتی‌ها به پیروزی نهائی آنها در جنگ کمک کرد اما توکودیدس به این موضوع فقط در چند مورد اشاره می‌کند، بی آنکه نقش ایران را تعیین‌کننده بشناسد.البته باید گفت که در سال‌های پایانی جنگ بود که دخالت ایران نقش قاطع‌تری یافت و کتاب تاریخ جنگ پلوپونزی به آن سال‌ها نمی‌رسد. با این همه برای ایرانیانی که به عظمت و شکوه گذشته دلبسته‌اند و داوری‌ها غیرمنصفانه هرودوت و رجزخوانی‌های تاریخ‌نویسان دیگری یونانی درباره پیروزی‌های یونانیان در نبردهای ماراتن و ........... و خصوصا پیروزی اسکندر بر ایران آزده‌شان می‌کند، گزارش‌های توکودیدس در تائید برتری‌های آشکار ایران در عرصه‌های تمدن و فرهنگ و نیز در امور نظامی بر یونان آن روزگار، دلپذیر است."

 

علیرضا فرهمند به آینده ایران بسیار امیدوار و خوش‌بین بود، بر این باور بود که ایران در یک مسیر تاریخی به سمت توسعه حرکت می‌کند و عبور از این موانع اجتناب‌ناپذیر است. روحش شاد و یادش گرامی باد. ایکاش بیشتر مانده بود و کارهای نیمه تمامش را تمام کرده بود.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۱۰:۳۴
سید غلامحسین حسن‌تاش

 

سیاست های کلان انرژی ؛ بیست سال بعد

 

 

در سال‌های 1377 و  1378 سیاست‌های کلان بخش انرژی در دستور کار مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار گرفت. از زمانی که ابلاغ شده بود که مجمع  سیاستهای کلان بخش‌های مختلف را تدوین کند و به تائید رهبری برساند، فکر میکنم سیاستهای بخش انرژی اولین موردی بود که در مجمع مطرح می‌شد.

 

 

من که در آن زمان ریاست موسسه مطالعات بینالمللی انرژی را به عهده داشتم موظف شدم که ارائه‌ای را بصورت فایل پاورپوینت تهیه نمایم و برای ارائه این فایل تا جائی که یادم هست حداقل دو جلسه به همراه وزیر به مجمع رفتم، ارائه‌ای که تهیه شده بود عمدتا در این جهت بود که ذخائر باقی مانده نفتی ما خیلی عظیم است و هنوز خیلی جا داریم که تولید نفتمان را بالا ببریم و (بقول معروف آش زیاد است و هرچی پول بدهید آش می‌خورید) چون در آن زمان وزیر وقت بیشتر دنبال این بود که همه مراجع تصمیم‌گیری کشور را  مجاب کند که باید بر روی افزایش ظرفیت تولید نفت سرمایه‌گزاری شود و خصوصا سرمایه خارجی جذب شود. یکی از اسلاید های مورد استناد در آن ارائه اسلاید زیر بود که براساس چشم‌انداز انرژی آژانس بین‌المللی انرژی، اداره اطلاعات انرژی امریکا، یک مرکز مطالعات انرژی در لندن، مرکز مطالعات انرژی دانشگاه کمبریج و سازمان اوپک که در سال 1996 منتشر کرده بودند، تهیه شده بود.

 

 

 

 

 

این جدول نشان میداد که براساس متوسط پیش‌بینی مراجع مذکور میزان تقاضا برای نفت اوپک در سال 2010 میلادی به 45.7 میلیون بشکه در روز و در سال 2015 میلادی به 51 میلیون بشکه در روز می‌رسد و اگر ایران بخواهد سهم تاریخی 13 درصدی اش در اوپک (که گویا وحی مُنزل بود!) را حفظ کند باید در سال 2010 تولید نفت‌خام خود را به 5.9 میلیون بشکه در روز و در سال 2015 به 6.6 میلیون بشکه در روز برساند. و نتیجه‌گیری می‌شد که اگر سرمایه‌گزاری کافی نکنیم از قافله تمدن نفتی و وابسته کردن بیشتر اقتصادمان به درآمد نفت‌خام عقب می‌افتیم !! ولذا باید همه اجازه دهند که شرکت‌های خارجی را بیاوریم و تند و تند قرارداد بیع‌متقابل منعقد کنیم و قرارداد بیع‌متقابل هم آن روز نسخه بی‌بدیل جذب سرمایه خارجی در نفت بود.

 

 

در جریان جلسه مجمع به نظر می‌رسید که این تنها مساله‌ای است که برای گنجاندن در سیاست‌های کلان انرژی برای وزیر نفت مهم است و کاری به مسائل دیگر مثل بهره‌وری انرژی، مدیریت بهینه شبکه انرژی داخلی، و بسیاری از مسائل دیگر نداشت و توسعه گاز هم چندان مطرح نبود. به نظر می‌رسید که این مساله با ریاست وقت مجمع مرحوم هاشمی رفسنجانی هم هماهنگ شده است چراکه در طول جلسه وقتی یکی دو  نفر نسبت به تمرکز صرف بر مساله سرمایه‌گزاری خارجی در بخش بالادستی موضع گرفتند  آن مرحوم  واکنش منفی نشان دادند.

 

 

جالب است که اینک که در سال 2018 میلادی قرار داریم تقاضا برای نفت‌خام اوپک از 33 میلیون بشکه در روز تجاوز نمی‌کند یعنی 18 میلیون بشکه کمتر از آن که برای 3 سال قبل یعنی 2015 پیش‌بینی شده بود. و بعدها معلوم شد که این پیش‌بینی‌ها برای خط دادن به کشورهای اوپک است که آنها را به رقابت ظرفیت‌سازی بیندازند.

 

 

بگذریم از این که شرکت‌های نفتی هم آمدند و بیع‌متقابل بستند و میادین مستقل نفتی (ونه مشترک) مورد علاقه خود را توسعه دادند و ظرفیت تولید نفت هم از حدود 4.2 میلیون بشکه در روز تجاوز نکرد.

 

 

اما در همان ایام من افتخار پیدا کردم که جناب میرحسین موسوی نخست وزیر پر افتخار دوران دفاع مقدس (انشاء الله خداوند هرچه زودتر اسباب آزادی ایشان را فراهم نماید)، که در آن زمان عضو مجمع تشخیص مصلحت بودند جداگانه پیش‌نویس سیاست‌های کلان بخش انرژی (که در دبیرخانه مجمع برای طرح در مجمع آماده شده بود) را در اختیار من قراردادند و از من نظر خواستند. من آن پیش‌نویس را به دقت بررسی کردم و دیدم که تفاوت چندانی با خط‌مشی‌ها و سیاست‌های پیوست برنامه‌های پنج‌ساله ندارد و بسیار اندیشیدم که وقتی مجمع تشخیص مصلحت وارد تدوین سیاست‌های کلان یک بخش می‌شود که قرار است توسط عالی‌ترین مرجع کشور تائید و ابلاغ شود، سطح ورود مجمع چیست، چگونه باید به این مساله بنگرد و تفاوت آن چه که مجمع تدوین می‌کند با سطح برنامه‌های پنج ساله چیست و بر این مبنا یاداشتی را برای آن بزرگوار تهیه کردم که بعدها آن را به یک مقاله تبدیل کردم تحت عنوان "ضرورت نگاه استراتژیک به مقوله انرژی" که بعنوان سرمقاله مجله اقتصاد انرژی شماره ششم در آبان ماه 1378 منتشر شد (با کلیک بر روی عنوان آن قابل دسترسی است).

 

 

البته بعدها هم مرتبا این بحث را پیگیر بوده‌ام و از جمله در سال 1389 در مقاله‌ای تحت عنوان "سامان‌دهی وضعیت انرژی کشور و چالش دوگانگی" نمودار زیر را ارائه نمودم و در آن سطوح سیاستگزاری را پیشنهاد کردم.

 

 

 

 

 

 

 

حال بعد از بیست سال می‌توان بررسی کرد که آیا هنوز سیاست‌ها و راهبردهای کلان بخش انرژی معین و مدون است یا هنوز مبهم است و آیا بخش به سمت و سوی مطلوبی می‌رود یانه هنوز در این زمینه‌ها مشکل داریم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشتههای مرتبط:

 

استراتژی نداریم/تصمیم‌ها در حوزه انرژی شتابزده و سلیقه‌ای است

 

 

پیشنهاداتی برای حل مشکلات اساسی بخش انرژی

 

 

مصاحبه با سایت عیارآنلاین در مورد طرح جامع انرژی کشور

 

 

استراتژی محوری بخش انرژی کجا رفته است؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۲
سید غلامحسین حسن‌تاش

سرانجام در آبان ماه سال 1395 به میل شخصی از وزارت نفت بازنشسته شدم با وجود این که به راحتی حداقل یک سال و نیم دیگر از دوره‌ام مانده بود و چون عضو هیات علمی بودم حتی بیشتر هم می‌شد ماند. خداوند را بسیار سپاسگزارم . سال‌های آخر خیلی سخت گذشت . بیشتر از همه به خاطر این که به لحاظ روحی هرگز کارمند نبودم . روزگاری با هزار امید و آرزو و انگیزه که :"حالا اوضاع دیگری است و هرجا می‌شود باید خدمت کرد" ، وارد تشکیلات حکومتی شدم اما به تدریج هر چه جلوتر آمدم از آن ارزشهائی که به انگیزه آن آمده بودم چیزی باقی نماند و فقط چشم باز کردم که  این وسط کارمند شده‌ام و این خیلی سخت بود.

آخرین تقاضای بازنشستگی به میل کارفرما که کردم به شرح زیر است. لطف خدا بود که موافقت نشد که زیر بار هیچ بدهی و منتی نباشم.

در سال 1392 با برگشت آقای زنگنه به وزارت، می دانستم که با برگشت ایشان آن فضای کینه توزانه ای که ایشان در دور قبل وزراتشان بدلیل منتقد بودن بر علیه من بوجود آورده بودند باز خواهد گشت ولذا بلافاصله درخواست بازنشستگی کردم که موافقت نشد. دو سال بعد با نامه زیر  درخواست را تکرار کردم موافقت نشد. در مردادماه 1395 از طریق آقای رشیدی بزرگوار (معاون اسبق موسسه مطالعات بین المللی انرژی) مطلع شدم که فرمول جدیدی آمده است که کسانی که جمع سن و سنواتشان بیش از 90 سال است می توانند بازنشسته شوند و نیاز به موافقت وزیر هم نیست. بلافاصله بعد از شنیدن این خبر درخواست بازنشستگی را برای معاونت وقت اداری و مالی وزارت نفت فرستادم و مدتی بعد ایشان موافقت کرد و نهایتا در آبان همان سال بعد از طی مراحل اداری حکم بازنشستگی صادر شد. لازم به توضیح میدانم که چند ماه بعد از درخواست بازنشستگی من یعنی در مهر یا  آبان 95 در زمان ارائه بودجه سال 96 به مجلس شورای اسلامی، موضوع محدود شدن پاداش سنوات مطرح شد، که البته در سال 96 اعمال نشد.  اخیرا ملاحظه کردم که بعضی از اذناب جناب زنگنه که مانند خود ایشان فقط دنبال تخریب شخصیتی منتقدین هستند و از این طریق ضعف و ناتوانی خود در پاسخ منطقی به انتقادات را فریاد می زنند!، به بنده وصله می چسبانند که برای استفاده از پاداش سنوات کامل، تقاضای بازنشستگی کرده ام و این نشان می دهد که این بیچاره ها هرچه گشته اند هیچ نکته منفی در سوابق بنده حقیر پیدا نکرده اند،اینها که نسبت به رانت خوری ها و دزدی ها و ریخت و پاش های میلیاردی حساسیتی ندارند و نسبت به پاداش سنوات کسانی که در سال 1396 پاداش سنوات را گرفتند ولی به شکلی در مدیریت های نفت ماندند تا قانون بیرونشان انداخت، هم حساسیتی ندارند، به پاداش سنوات بنده حساسیت پیدا کرده اند که حق من بوده است. انشاء الله خدا همه را به راه راست هدایت فرماید. 

نمی‌دانم  متن نامه زیر را از سر هوای نفس اینجا می‌گذارم یا نه، به هر حال انسان موجود پیچیده‌ ای است و من هم یک  انسان بسیار متوسط، خدا می‌داند. اما واقعیت این است که حقایق قابل تاملی در این درخواست هست و گوشه‌ای از تاریخ کشور که چه بر سر شایسته سالاری آمده است! و کسی که خود را اصلاح طلب می داند چگونه با منتقد برخورد می کند. انشاءالله هوای نفس نباشد و به این دلیل باشد. همچنین جهت مزید شرمندگی این اذناب سوابق درخواستهای مکرر بازنشستگی در دوره وزرای دولت نهم و دهم را هم اینجا میگذارم. 


مطلب مرتبط از نشانه های کینه توزی جناب زنگنه : 

نامه ای به سید محمد خاتمی اندر شکایت از وزیر نفت ایشان


مطلب مرتبط: 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۱
سید غلامحسین حسن‌تاش