تحقق توسعه نیازمند مدیران توسعهیافته
تحقق توسعه نیازمند مدیران توسعه یافته
چندین سال پیش گفتگوئی انتقادی با یکی از مدیران مطرح کشور داشتم. به ایشان گوشزد میکردم که فاصله میان حرف و عمل ایشان بسیار زیاد است و بگونهاست که هرکس دوستی و ارتباط کلامی با ایشان داشته باشد از حرفهای ایشان او را فردی توسعه یافته خواهد یافت ولی کسی که با او کار نزدیک کرده باشد روشهای برخورد او را ناتوسعه یافته خواهد دید. بهعنوان مثال اگر کسی با او تنها هم کلام شده باشد و تنها حرفهای او را شنیده باشد، تصور خواهد کرد که او بسیار قائل به شایستهسالاری و گماردن شایستهترینها در سمتها است ولی کسی که با ایشان از نزدیک کار کرده باشد و یا تحت مدیریت ایشان بوده باشد دیده است که تنها ملاک انتخابهای او دوستی و رفاقت و خویشاوندی و هم تیمی است. و یا اگر کسی تنها با او تعامل کلامی داشته است، تصور میکند که او بسیار قائل به شفافیت و گردش اطلاعات و گشودگی در تبادل اطلاعات است، اما کسی که با او کار کرده باشد دیده است که چگونه تلاش میکند که حتی اطلاعات آشکار را از دسترس دیگران دور نگه دارد مبادا که از او مطلعتر باشند و یا به تحلیلهای بهتر و دقیقتری برسند.
این مدیر عزیز در پایان اظهارت من رفتار خود را اینگونه توجیه کرد که فلانی: این حرفها قشنگ و خوب و درست است اما اینجا کشور توسعهیافتهای نیست و ما نمیتوانیم براساس معیارهای توسعه یافتگی عمل و مدیریت کنیم! به ایشان عرض کردم که بنظر من این عذر بدتر از گناه است. چراکه بر این باورم که مدیران توسعه یافته، با خصلتهای توسعه یافته که خصلتهای توسعهیافتگی را برای خود درونی کرده باشند میتوانند کشوری را به توسعه برسانند. نمیتوان باور کرد که مدیرانی با رفتارهای عقب مانده کشوری را به توسعه نزدیک کنند.
از آن روز تا کنون دائما با خود فکر میکنم که خصلتهای مدیران توسعه یافته که بتوانند کشور را به سمت و سوی توسعهیافتگی سوق دهند چیست؟ آیا میتوان با عملکردها و رفتارهای مدیریتی غیر توسعهای و ضد توسعهای کشوری را به توسعه نزدیک کرد؟ آیا در فضای فعلی مدیریتی کشور مدیرانی که به راستی خصلتهای توسعه یافته داشته باشند و توسعه را در خود درونی کرده باشند میتوانند در سمت های کلیدی مدیریتی قرار گیرند و اگر هم قرار گفتند دوام بیاورند؟