متن کامل مقاله را از اینجا دانلود کنید
حجم: 2.66 مگابایت
مطالب مرتبط:
متن کامل مقاله را از اینجا دانلود کنید
حجم: 2.66 مگابایت
مطالب مرتبط:
تجربهای از برخی شیوههای مدیریتی در ایران
در سطور زیر چند مورد از سبکها و شیوههای مدیریتی متفاوتی که عملا با آن برخورد کردهام را مکتوب نمودهام خواننده محترم خود در مورد خوب یا بد بودن آن قضاوت خواهد نمود و همچنین قضاوت خواهد نمود که اگر تقصیری هست از کیست، او که این مدیر را گمارده است؟ نظام ارزیابی عملکرد مدیران؟ خود آن مدیر ؟ یا......؟ :
1- فردی گرفتار بیماری نارسیسیسم ( بیماری خودشیفتگی یا برآورد بیش از واقع از توانائیهای خود که بنظر میرسد در ایران شیوع بیشتری نسبت به سایر جوامع دارد) است. پست و سمتی (البته بر مبنای روابط و نه ضوابط و به عرف مالوف در ایران) به او پیشنهاد میشود و او هم نه بر مبنای توانائی و تجربه ، بلکه مبتنی بر همان بیماری آن را میپذیرد. به عنوان مسئول وارد سازمان جدید میشود در ضمیر ناخودآگاه خود میداند که از نظر اطلاعات و دانش مورد نیاز در این سازمان به قول معروف پیاده است و از معاونین و مدیران با سابقه سازمان پائینتر است. غرور به او اجازه نمیدهد اطلاعات بگیرد و بیاموزد. خود را عقل کل میداند و نیازی به این چیزها ندارد، نمیتواند تحمل کند کسی فکر کند در این حوزه از او بیشتر میداند و میفهمد و تجربه دارد. بعد از حدود دو ماه همه معاونین و مدیرانی که مستقیم با او کار میکنند را تعویض میکند و کسانی را از سازمانهای دیگر میآورد که مثل او در این حوزه پیاده باشند. حالا او از همه برتر است هم در سطح بالاتری از نظر سازمانی است و هم دو سه ماه بیشتر از آنها حضور و تجربه در این سازمان دارد. اما در بدنه سازمان نمیتوان همه را جابجا کرد نگاه و احساس کارشناسانِ با تجربه و خبره سازمان (که به راحتی نمیتوان حذفشان کرد) سنگینی میکند. در بدنه بسیار هستند که تصورمیکنند! از او بهتر مسائل این سازمان را میفهمند و در اینجا با تجربهتر هستند. همه را به بهانه اینکه سازمان ناکارمد است و بهرهوری پائین دارد و با به رخ کشیدن ضعفها و نا کارآمدیها (که البته همیشه در سازمانهای ایران و خصوصا سازمان های دولتی وجود دارد) تحقیر و سرزنش میکند. اما بدنبال ریشههای واقعی ناکارآمدیها با همکاری بدنه سازمان نمیگردد. یک تصویر ذهنی جدید از سازمان و یا فرایندهای آن طراحی میکند (که نیازی هم به مطالعه و کارشناسی ندارد) مدیران جدید مادون را که اطلاعاتشان از او کمتر است، نسبت به آن مجاب میکند و با شتاب آن را در سازمان اجرائی میکند. سازمان بهم میریزد بدنه سازمان همه گیج و گنگ میشوند که چه خبر است و سرنخها به دست او میافتد و از این طریق از همه برتر میشود "که من میدانم کجا میرویم". اجازه نمیدهد کسی مخالفت کند اگر کسی مخالفت کند متهم به مقاومت در برابر تغییر و نوآوری و تحول سازمانی!!!، میشود. بعد از مدتی، تغییرات سیاسی موجب کنار رفتن او از این سازمان میشود. بعضیها ادعا میکنند که تغییرات بیمطالعه و شتابزده او موجب فروپاشی سازمان و افزایش ناکارآمدی آن شده است. اما او مدعی است که: "اگر اجازه داده بودند که باشم و تحولات را به نهایت برسانم و تصویر ذهنی خود را کامل کنم، بر صدر جهان مینشستیم!!" مدیر جایگزین هم بعید است موفق باشد. خودش در جمع کردن آنچه پخت و پز کرده بود مانده بود چه رسد به این بیچاره. دلخوش است که با ناکامی مدیر جدید (به تبع میراثی که به او رسیده است) همه خواهند فهمید که او موفقتر و فعالتر بودهاست!!!
2- مدیری به پست و سمتی منصوب میشود. میخواهد مدیر نمونه و موفقی جلوه کند اما خودآگاه یا ناخودآگاه دو چیز را خوب میداند: یکی این که عمر مدیریت در ایران کوتاه است و دوم این که نظام ارزیابی عملکرد درستی در رابطه با عملکرد مدیران و از جمله او وجود ندارد و اگر هم ارزیابیهای دمدستی وجود داشته باشد عمدتا سختافزاری یا (رک بگویم)، فلهای است، یعنی اگر بخواهی موفق جلوه کنی باید کار چشم پرکن بکنی.
مثال سادهای بزنم که منظور از تفکر سختافزاری و کار چشم پرکن روشن شود: فرض کنید یکی از مقامات قرار است بیاید جائی را افتتاح کند، پروژهای را افتتاح کند که من مدیر آن هستم و تازه تمام شده است، در طول اجرای پروژه (به دلیل رفت و آمد ماشین آلات و مشکلات دیگر) امکان ایجاد فضای سبز مناسب وجود نداشته. اما در مدت اجرای پروژه مطالعه شده است که مثلا چگونهگیاهی با شرایط آب و هوائی منطقه سازگار است؟ و آثار منفی زیستمحیطی کارخانه احداث شده را بهتر خنثی میکند؟ ارزانترین راه تامین این گونه گیاهی به میزان کافی چیست؟ بهترین و بهرهورترین سیستم آبیاری آن چیست؟ و ... و.... و.... . و آنگاه بعد از مطالعه، در زمان مناسب نهال آن گیاه کاشته شده است و البته در زمان افتتاح چندان خودی نشان نمیدهد ولی کاری اصولی و مطالعه شده است. اما من هیچکدام از مطالعات و بررسیها را نمیکنم چون میدانم مقام افتتاح کننده این چیزها سرش نمیشود و چیز چشم پرکن میخواهد. چند روز قبل از برنامه افتتاح، به یاد فضای سبز میافتم با هزینهای گزاف گیاهان بزرگ و زیبائی را از جائی تهیه میکنم و با عجله منتقل میکنم و بدون توجه به مناسب بودن فصل و شرایط جابجایی گیاه و زمان مناسب کاشت و تمهید مکانیزم آبیاری، آن گیاه را با همان گلدان میکارم و در روز افتتاح بجای نهالها، یک فضای سبز ظاهرا مطلوب وجود دارد و یکی دو هفته بعد هم همه خشک میشوند، ولی نمره خوبی در کارنامه من وارد میشود که با آن نهالها نمیشد.
بگذریم؛ این مدیر با آن دو فرض (فوقالذکر) وارد سازمان میشود، بررسی اولیه او نشان میدهد که برنامه دقیق و روشنی برای آینده و توسعه سازمان وجود ندارد و بخشهای مطالعاتی و کارشناسی سازمان (به تعبیر من بخشهای نرمافزاری) ضعیف هستند. دو راه در پیش رو دارد، اول این که بازسازی و تقویت این بخشها را شروع کنم تا با کمک آنها بشود سازمان دارای برنامه شود و پروژههای مرتبط با آن که با مطالعه و دقیق خواهد بود و منابع را ضایع نخواهد کرد، تعریف شود و آنگاه اجرای پروژهها را آغاز کند (به تعبیر من اقدامات سختافزاری). راه دوم این است که شتابزده پروژههائی تعریف کند و اقدامات چشمپرکنی انجام دهد.
در مسیر صحیح و اصولی اول ممکن است یکی دوسال طول بکشد تا پروژهها آغاز شوند اما حتما منطقی و سود ده و دقیق و در جهت منافع سازمان و منافع ملی خواهند بود و تاخیر در شروع هم جبران خواهد شد چون همه مسائل آن دیده شده است. ولی با توجه به نظام ارزیابی و شاخصهای ارزیابی که مدیران مافوق او دارند و او از آن اطلاع دارد، ممکن است که اصولا مهلت به او ندهند که از این مسیر به پروژهها و اجرا برسد و چون ارزیابان و مافوقها نه کار نرمافزاری را میفهمند و نه برای آن ارزش قائلهستند ممکن است او را مدیر ضعیفی که مدتهاست کاری نکرده است تلقی کنند و در عزل او جدیتر شوند. بنابراین آستین را بال میزند معطل مطالعه و بررسی و کارشناسی نمیشود و بصورت جهادی!! پروژه تعریف میکند و قرارداد میبندد و شروع به کار میکند پروژههائی که زود شروع میشود ولی بدلیل اینکه قدمهای آن دیده نشده در اجرا گیر میکند و بسیار دیر تمام میشود و در پایان هم چیزی عاید کشور نمیکند، اما چه باک او تا آنروز دیگر در اینجا نیست و به عنوان یک مدیر موفق!! از این سکو به سکوی بالاتری پرتاب میشود.
همچنین احیانا به کارهای سخـتافزاری دیگری هم دست میزند سازمان را بهم میزند، واحدهائی را تبدیل به شرکت میکند، شرکتهائی را منحل میکند بعضی جاها ادغام و بعضی دیگر را منحل و بعضی را تجزیه میکند و گسترش میدهد. و تا آثار این به اصطلاح اصلاحات سازمانی شتابزده هم ظاهر شود دیگر او اینجا نیست و در این سیستم ارزیابی معلول، قضاوت میشود که او مدیر اجرائی موفقی است و حالا در سکوی بالاتر است. مدیر جایگزن او وارث سازمان از هم پاشیده نا کارآمد و پروژههای مشکلدار و نیمه تمام میشود و وامیماند و او بیشتر میدرخشد!!
(نظام ارزیابی فلهای، غلط و سختافزاری چه فاجعهای میتواند بیافریند، به هرحال همه دنبال درخشیدن هستند تا نظام ارزیابی مسیر درخشش آن ها را چگونه تعیین کند.)
3- مدیری سازمان مهمی را به روش سنتی و با راندمان پائین اداره میکند. مدیر مافوق او تغییر میکند. مافوق جدید ارزیابی خوبی از عملکرد او ندارد و بنا دارد او را عزل کند او دست به دامن حامیانش میشود، کسانی که او را بر سر این پست نشاندهاند و کسانی که در این پست سرویسهای خوبی به آنها داده است وارد میشوند و نمیگذارند مدیر مافوق جدید او را جابجا کند. اما مدیر مافوق بهرحال از او راضی نیست و باید رضایتش را جلب کند. مدیر مافوق وقتی از برکناری او مایوس میشود به او فشار میآورد که کارائی سازمان را بالا ببرد و برای این مقصود مدیران ضعیف را برکنار و جایگزین کند. او باید زودتر اقدامی بکند که نشان بدهد در این مسیر حرکت میکند وگرنه ممکن است خود آن مدیر مافوق کسانی را به او تحمیل کند که نفوذی او باشند. یکی دو نفر را پیدا میکند که توانا باشند اما او را قبول داشته باشند و مدیر مافوق هم آنها را بشناسد که رضایتش جلب شود. این یکی دو نفر میآیند و به سرعت عملکرد قوی از خودشان نشان میدهند و بعضی گرههای سازمان را باز میکنند. اما به تدریج عملکرد تمام دیگر مدیران زیر مجموعه او و حتی خود او در مقایسه با عملکرد اینها زیر سوال میرود. با پیدا شدن مقایسه، همه سازمان متوجه میشوند که عملکرد گذشته چقدر ضعیف بوده است. مدیران با سابقه زیر مجموعه او که حالا عملکرد ضعیفشان در حال آشکار شدن است هر یک در طول زمان ارتباطاتی را با بیرون ودرون سازمان برقرار کردهاند اگر بخواهد همه را تعویض کند وارد درگیریهای وسیعی میشود و با آوردن مدیران جایگزین قوی نهایتا عرصه برای خودش نیز تنگ خواهد شد. ضمنا مدیران قدیمی زیر مجموعهاش که خطر را حس کردهاند مرتبا بر علیه این یکی دو مدیر جدید (که زیر سوالشان بردهاند) توطئه میکنند و به اصطلاح بر علیه آنها میزنند. او مجبور میشود این مدیران جدید را کنترل کند و آنها را ترمز کند و به اصطلاح توی کارشان بگذارد تا جلوی توفیقات بیشترشان را بگیرد، به تدریج درگیریاش با آنها شدیدتر میشود، دنبال کوچکترین بهانهای میگردد که برایشان پروندهسازی کند که هم زیرسوالشان ببرد و هم درگیر و منفعلشان کند و وقتشان را تلف کند و در فرصت مناسب کنارشان بگذارد. توانائی و حوصله این که سازمان را با توانائی این دو مدیر توانا تنظیم کند ندارد و همانطور که اشاره شد از تبعات آن و واکنشهای ذینفعان و از آینده خود نگران است، پس این دو نفر باید بروند. با مدیران قبلی همپیمان میشود که زیرآب آنها را بزند و سازمان را به تعادل قبلی برگرداند. به محض جابجائی مدیر مافوق که همه این مشکلات را برای او بوجود آورد، عذر این یکی دو نفر را میخواهد.
4- مدیری ضمن مشغول بودن در پستهای مدیریتی به دورههای علمی مدیریتی راه یافته و شدیدا تحت تاثیر تئوریهای نوین مدیریتی قرار گرفته است، اما توجهی ندارد که این تئوریها در چه فضای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و سازمانی مطرح میشوند.
یادم هست آن قدیمها در فیزیک و شیمی به ما میگفتند قوانین در شرایط متعارفی تحقق مییابد. مثلا این که آب در صد درجه به جوش میآید قانون است اما در شرایط متعارفی، یعنی ارتفاع چقدر باشد، فشار هوا چقدر باشد و مثلا نیروی جاذبه چقدر باشد و گرنه نتیجه تغییر میکند. در فیزیک و شیمی یا به عبارتی علوم دقیقه، شرایط متعارفی محدود و ساده بود و میشد آن را تدوین کرد اما تئوریسین علوم انسانی و نظریهپرداز مدیریت، نمیتواند برای تئوری یا قانون خود شرایط متعارفی یا شرایط تحقق را تعریف کند چون در واقع باید تشریح کند که در جامعه من که چه ویژگیهای تاریخی و فرهنگی و روانشناسی اجتماعی غیرو و غیرو دارد این تئوری یا قانون مصداق پیدا کرده است و در اینصورت باید دهها جلد کتاب بنویسد تا بتواند نظریه و تئوری خود را توضیح دهد که در چه شرایطی قابل تحقق است.
متاسفانه مدیر فوق که حالا مدیریت خوانده و جذب تئوریها شده به این واقعیت توجه ندارد که باید از این تئوریها ایده بگیرد اما باید دقت کند که آیا بسترهای تحقق آن فراهم است یا نه. مثلا اگر یک نظریه یا یک روش ایجاد انگیزش در سازمانی جواب داده است که در آن سازمان افراد بر اساس اصولی استخدام شدهاند و تحصیلات و علائق و شغلشان همه بر هم منطبق است، آیا همان را در سازمانی که هیچ اصول و استانداردی در زمینه جذب افراد حاکم نبوده است نیز میتوان به اجرا گذاشت و نتیجه مطلوب گرفت؟ آیا روشی که در سازمانی جواب داده است که در آن حقوق و مزایا کافی است، افراد دقیق استخدام شدهاند و آموزشهای لازم را دیدهاند در سازمانی که این ویژگیها را ندارد هم جواب میدهد.
از همه جالبتر این که این مدیر مثلا به دنبال گرفتن استانداردهای بینالمللی ایزو میرود بدون این که توجه کند که اصولا خود او براساس چه استاندارد و چه ویژگیهائی بر همین پستی که هست منصوب شدهاست؟ و گاهی پارادوکس از اینجا شروع میشود که مدیری که در انتصابش هیچ ضابطهای رعایت نشده است حالا میخواهد ضوابطی را در سازمان اعمال کند! به هرحال او که ذوق زده نظریات جدید مدیریتی و سیستمهای جدید مدیریتی است و به عبارتی گرفتار "مدزدگی علمی" است، بدون توجه به این فضا اقدام به اعمال نظریهها و اجرای سیستمهای جدید میکند که نهایتا نتیجهای جز بهم ریختگی بیشتر سازمان و تلف کردن انرژی سازمان و افزایش ناکارآمدی ندارد.
مثلا در دنیای پیشرفته تحولات مستمر نرمافزاری در بهبود و ارتقاء شیوههای انجام کار و یا به عبارتی تحولات و بهبود مستمر اپلیکیشنها، موجب تقاضای مستمر برای سختافزارهای کامپیوتری پیشرفتهتری که بتواند این اپلیکیشنها را فراوری یا پروسس کند، شده است ولی در اینجا اول میرویم پیشرفتهترین سختافزارها را تهیه میکنیم بعد متوجه میشویم که به درد اپلیکیشنها یا شیوههای قراضه انجام کار ما نمیخورد بعد میخواهیم بزور و از آخر، یکباره از روشهای قراضه به اپلیکیشنهای پیشرفته جهش کنیم بدون اینکه کارکنان ما آموزش لازم و انگیزش لازم را داشته باشند و بدون اینکه بسیاری چیزهای دیگر فراهم باشد و نتیجه این میشود که هزینه گزافی کردهایم و اتوماسیون که همه جا بال سازمان میشود اینجا بار و وبال سازمان میشود.
گاهی در سازمانی که درب ورود و خروجش معلوم نیست و هیچ کس به هیچکس نیست و حتی ماموریت روشنی هم ندارد. دنبال سند برنامه استراتژیک میگردیم و البته این مدزدگیهای علمی مثل چاه میرزاآقاسی است که برای عدای هم خوب نان دارد، میآیند و قرادادی میبندند و پول کلانی میگیرند و SWOT میکنند و گزارشاتی میدهند و فصولی از کتابهای مدیریتی را هم برای حجمسازی داخل آن میگذارند که یک پول سیاه کمکی به سازمان نمیکند.
خلاصه بعد هم همه گرفتاریهائی که این مدیر با مدزدگی علمی ایجاد کرده است را به حساب مقاومت در مقابل تغییر و کشش نداشتن سازمان در مقابل مدیریت مدرن و پیشرفته خود میگذارد. در صورتی که اگر مقاومت در مقابل تغییر هم وجود دارد همان نظریههای مدیریتی به او تذکار داده بودند که برای رفع آن باید فکر کند و برنامه داشته باشد. به هرحال عمر مدیریت او تمام میشود و او مدعی است و خود را شایسته جایگاههای بالاتری میبیند!!!!
تحول نظام اداری در گرو ارزیابی عملکرد کارکنان
تحقق توسعه نیازمند مدیران توسعه یافته
چندین سال پیش گفتگوئی انتقادی با یکی از مدیران مطرح کشور داشتم. به ایشان گوشزد میکردم که فاصله میان حرف و عمل ایشان بسیار زیاد است و بگونهاست که هرکس دوستی و ارتباط کلامی با ایشان داشته باشد از حرفهای ایشان او را فردی توسعه یافته خواهد یافت ولی کسی که با او کار نزدیک کرده باشد روشهای برخورد او را ناتوسعه یافته خواهد دید. بهعنوان مثال اگر کسی با او تنها هم کلام شده باشد و تنها حرفهای او را شنیده باشد، تصور خواهد کرد که او بسیار قائل به شایستهسالاری و گماردن شایستهترینها در سمتها است ولی کسی که با ایشان از نزدیک کار کرده باشد و یا تحت مدیریت ایشان بوده باشد دیده است که تنها ملاک انتخابهای او دوستی و رفاقت و خویشاوندی و هم تیمی است. و یا اگر کسی تنها با او تعامل کلامی داشته است، تصور میکند که او بسیار قائل به شفافیت و گردش اطلاعات و گشودگی در تبادل اطلاعات است، اما کسی که با او کار کرده باشد دیده است که چگونه تلاش میکند که حتی اطلاعات آشکار را از دسترس دیگران دور نگه دارد مبادا که از او مطلعتر باشند و یا به تحلیلهای بهتر و دقیقتری برسند.
این مدیر عزیز در پایان اظهارت من رفتار خود را اینگونه توجیه کرد که فلانی: این حرفها قشنگ و خوب و درست است اما اینجا کشور توسعهیافتهای نیست و ما نمیتوانیم براساس معیارهای توسعه یافتگی عمل و مدیریت کنیم! به ایشان عرض کردم که بنظر من این عذر بدتر از گناه است. چراکه بر این باورم که مدیران توسعه یافته، با خصلتهای توسعه یافته که خصلتهای توسعهیافتگی را برای خود درونی کرده باشند میتوانند کشوری را به توسعه برسانند. نمیتوان باور کرد که مدیرانی با رفتارهای عقب مانده کشوری را به توسعه نزدیک کنند.
از آن روز تا کنون دائما با خود فکر میکنم که خصلتهای مدیران توسعه یافته که بتوانند کشور را به سمت و سوی توسعهیافتگی سوق دهند چیست؟ آیا میتوان با عملکردها و رفتارهای مدیریتی غیر توسعهای و ضد توسعهای کشوری را به توسعه نزدیک کرد؟ آیا در فضای فعلی مدیریتی کشور مدیرانی که به راستی خصلتهای توسعه یافته داشته باشند و توسعه را در خود درونی کرده باشند میتوانند در سمت های کلیدی مدیریتی قرار گیرند و اگر هم قرار گفتند دوام بیاورند؟
نظام تصمیمگیری در ژاپن و ایران و حقوق شهروندی
در دورهای که ریاست موسسه مطالعات بینالمللی انرژی را برعهده داشتم (بین سالهای 76تا81) روزی از یکی از وزارتخانهها زنگ زدند که یک هیئت ژاپنی به دیدارتان میآید و خواستند که به قول معروف تحویلشان بگیریم. چند نفر ژاپنی بسیار باهوش و مطلع آمدند و مستقیم از سازمان مدیریت و برنامهریزی و میآمدند و قبلا هم به وزارت نیرو رفته بودند. کل شبکه انرژی ایران را مطالعه کرده بودند و سئوالات بسیار اساسی داشتند که برای من بسیار آموزنده بود. مثلا اینکه متولی سیاستگذاری و برنامهریزی یکپارچه بخش انرژی در ایران کیست؟(که نداریم). بعد از پایان سئوالاتشان من از ایشان سئوال کردم که: شما که هستید؟ و این اطلاعات رابرای چه میخواهید؟ توضیح دادند که یک دفتر مطالعاتی هستند که توسط شرکتهای مختلفی که کنسرسیومی را برای ورود به یک پروژه سرمایهگذاری در ایران تشکیل دادهاند، حمایت میشوند. گفتند که برای تصمیمگیری ورود این کنسرسیوم به این سرمایهگذاری، حدود دو میلیون دلار هزینه مطالعه کرده و دوسال وقت صرف کردهاند و برای آن قبلا هم به ایران آمدهاند و نتایج را گزارش دادهاند و کنسرسیوم هنوز قانع نشده است و دوباره برای پاسخ گرفتن سئوالات و رفع ابهامات باقیمانده آمدهاند. پرسیدم آن سرمایهگذاری که میخواهید در آن وارد شوید چیست، گفتند خطلوله گازی ترکمنستان- ایران- ترکیه. لازم به توضیح است که آن زمان هنوز صفبندیهای جدید بعد از فروپاشی شوروی، در منطقه آسیایمیانه شکل نگرفته بود و هنوز حق مسلم هستهای! تا این حد روابط ما با جهان را تیره و تار نکرده بود و هنوز برای رساندن نفت و گاز کشورهای بسته در خاک (Land Lock) آسیایمیانه، به بازارهای جهانی روی مسیرهای ایران هم حساب میشد ولذا چنین مسیری و خطلولهای مطرح بود (که البته خیلی هم جدی نبود) و با قیمتهای آن روز، کل سرمایهگذاری آن حدود دویست میلیون دلار تخمین زده میشد و این کنسرسیوم ژاپنی حتی نمیخواست تمام این سرمایهگذاری را خود انجام دهد بلکه میخواست اگر به جمعبندی رسید، در آن مشارکت کند. یعنی برای یک تصمیمگیری حداکثر دویست میلیون دلاری بیش از دو میلیون دلار هزینه مطالعه و بیش از دو سال وقت صرف شده بود. این را داشته باشید تابه ایران برگردیم.
در همان زمان روزی برای کاری(که از خاطرم رفته است) به ملاقات ریاست وقت سازمان مدیریت و برنامهریزی رفتم، پس از پایان صحبتمان و در حالی که برای خروج از دفتر ایشان سرپا شده بودم، با خوشحالی کاغذی را به من داد و خواست که تو که نفتی هستی برو و بر روی این نظر بده، یک صفحه و نیم یا حداکثر دو صفحه و نیم کاغذ A4 متن بود و یک نقشه A3 پیوست آن. با یک نگاه متوجه شدم که طرح خطلوله اتیلن شرق و طرح اتیلن غرب است که راجع به آن شنیده بودم و موضع داشتم. و شنیده بودم که در کل صنعت نفت (به عنوان تامین کننده خوراک) و پتروشیمی نیز خیلیها روی آن حرف دارند. ماجرای این طرح این بود که در منطقه عسلویه اتیلن (که پایه زنجیرهای از محصولات پتروشیمی است)، تولید شود با یک خطلوله از مسیر غرب کشور به شمال غرب تا کردستان و آذربایجان غربی برود و با یک خطلوله دیگر به شرق تا سیستان و بلوچستان برود و در مسیر هردو خطلوله و در نقاط مختلف، مجتمعهای متعدد پتروشیمی احداث شود که خوشوقتانه بعدها مسیر شرقی آن (ظاهرا) منتفی شد.
بلافاصله به ایشان گفتم این کار درستی نیست، بسیاری روی آن حرف دارند، همین پتروشیمیهائی که تا حالا درست کردهایم از نظر بهرهوری و از نظر انتخاب مکان درست و از نظر اقتصادی بودن زیر سئوال هستند. (رجوع کنید به http://hassantash.blogfa.com/post-239.aspx) و گفتم که این دو سه صفحه که فقط معرفی پروژه است، چنین طرح چند میلیارد دلاری و بلکه چند ده میلیارد دلاری، هزاران صفحه مطالعات فنی- اقتصادی و مکانیابی و اسناد پشتیبان میخواهد که اگر هم کسی میخواهد نظر بدهد باید روی آنها نظر بدهد. از واکنش ایشان برداشتم این بود که چنین اسنادی وجود ندارد و بعدها هم خیلی تلاش کردم در این مورد چیزی بیابم و نیافتم. ایشان به من گفتند که حالا ممکن است خیلی هم اقتصادی نباشد و یا از منظر اقتصادی صِرف دیده نشده باشد و ما به اشتغالزائی توجه داشتهایم. این حرف مرا نگرانتر کرد نمیدانم به ایشان گفتم یا نه (چون در حال خروج بودم و مجالی نبود)، چندین سئوال به ذهنم آمد. آیا در یک اقتصاد پیوسته، لزوما باید شغل را پشت درب خانه مردم ایجاد کرد یا اقتصاد باید بهرهور باشد تا در آن سرمایهگذاری صورت گیرد و شغل ایجاد شود. اگر هدف ایجاد شغل است آیا مطالعات آمایشی و تطبیقی در مورد بهترین و کمهزینهترین راه ایجاد شغل در مناطق مختلف انجام شده است. صنایع بالادستی پتروشیمی که اشتغالزا نیستند. آیا همه صنایع و بخش کشاورزی و غیرو با هم مقایسه شدهاند؟ جالب این است که طرح اتیلن غرب زمینه فشار نمایندگان و مقامات محلی و حتی مقامات نفتی بومی همه مناطق مسیر آن را هم فراهم ساخت، وزیری چند صباحی آمد و در شهر خود که در مسیر یا نزدیک مسیر اتیلن غرب بود کلنگ مجتمع جدیدی را زد. نمایندهای با وعده پتروشیمی آوردن رای از مردم گرفت و وزارت نفت را در فشار قرارداد و مجتمعی دیگر کلنگ خورد.
حالا مدل تصمیمگیری ژاپنی را با مدل تصمیمگیری ایرانی مقایسهکنید؟ آیا اگر پول بادآورده نفت نبود و درآمد یک دولت از مالیات مردم تامین میشد و صنایع و کارخانجات باید کالای قابل رقابت و بهرهوری مطلوب و درآمد و سود خوب میداشتند که بتوانند مالیات خوب بدهند و کشور اداره شود، بازهم اینگونه با سرمایهگزاریها برخورد و اینگونه تصمیمگیری میشد؟ آنچه در مورد اتیلن غرب ذکر شد تنها یک نمونه و مشت از خروار است.
آیا وقتی نظام تصمیمگیری اقتصادی و سرمایهگذاری کشور اینگونه معیوب و منفعل است، این احتمال بسیار تقویت نمیشود که رانتخواران و ویژهخواران و صاحبان منافع خاص یا آنان که منافع خود را بر منافع ملی ترجیحمیدهند، برای کشور طرح و پروژه تعریف کنند و با اعمال نفوذ آن را ملی کنند؟ و یا خارجیها برای ایجاد تقاضا برای نرمافزار و سختافزار خود از لایسنس و پتنت گرفته تا تجهیزات و خدمات پیمانکاری، برای این کشور پروژه و طرح بنویسند؟(رجوع کنید به کتاب خاطرات یک تبهکار اقتصادی).
نهایتا اینکه وقتی در کشوری زندگی میکنی که مدیر و تصمیمگیر محترم به خود اجازه میدهد که شب بخوابد و صبح بلند شود و با ریسک پول هفتاد و چند میلیون نفر و دست در جیب آنها، پروژه هشتگانه پالایشگاهی و صدگانه پتروشیمی و میلیون گانه گازرسانی و صدگانه سدسازی و فولادسازی و امثال آن با بازدهی منفی تعریف کند، کسی که عمق فاجعه را میفهمد حق ندارد نقد کند و اگر نقد کرد باید تحت فشار قرارگیرد؟
آیا دانشگاههای ما و خصوصا دانشگدههای اقتصاد ما و مطبوعات ما نباید مطالعات فنی- اقتصادی اینگونه طرحها و پروژهها را مطالبه کنند؟ آیا نباید سازوکاری در کشور فراهم شود که در مورد طرحها و پروژههای بزرگی که ابعاد ملی دارد و توسط دولت و شرکتهای دولتی و خصولتیها اجرا میشود. قبلا از نهایی شدن و اجرا سمینارهائی برگزار شود تا همهچیز شفاف شود و زمینه نقد و بررسی فراهم شود؟ و معلوم شود که آیا همه چیز درست بررسی شده است؟ مسائل زیستمحیطی و آب و هزینههای فرصت و عدمالنفعهای اجتماعی و عمومی بررسی شده است یا نه؟
اگر مدیری این سیستمهای تصمیمسازی و تصمیمگیری را اصلاح و شفاف نکند، آیا میتوان از او پذیرفت که برخورد ریشهای با رانتجوئی دارد؟
در جهان توسعهیافته که همه سرمایهگذاریها توسط بخشخصوصی انجام میشود و بخشخصوصی برای تامین مالی به بانک مراجعه میکند و بانک هم کار خود را بلد است و دستگاه حاکمیتی تفکیک شده از بنگاهها و بخش تصدی است و کنترل و نظارت خود را اعمال میکند و پاسدار منافع ملی (در مقابل منافع خصوصی) است، این نگرانیها وجودندارد ولی در شرایط و فضای کسب و کار ایران این نگرانی حتی در مورد سرمایهگذاری بخش خصوصی وجود دارد(که در جستجوی سود واقعی است یا رانت جانبی)، چه رسد به سرمایهگذاریهای دولتی و خصولتی.
کشور با هوا کردن وبرپا کردن آهن و فولاد بدون توجه به توجیه اقتصادی آن، صنعتی و توسعه یافته نمیشود. کشور با توسعه نرمافزارها و تطابق نرمافزار و سختافزار و ارتقاء بهرهوری و انجام سرمایهگذاریهای پربازده و منطقی که ارزش افزوده ایجاد کند به پیشمیرود.
اگر میبینیم که این همه دلار نفتی در کشور ریخته میشود ولی ما به ازاء آن در زندگی و شغل و معیشت مردم دیده نمیشود، آیا نتیجه همینگونه برخورد نیست؟
مصاحبهای در مورد دولت پویا
توضیح: این مصاحبه مکتوب با اصرار خبرنگار روزنامه آیندهنگر انجام شد اما به هر دلیل آن را منتشر نکردند و آن را اینجا میگذارم.
سئوال1-دولت پویا و کارآمد چه مشخصه هایی دارد؟ آیا دولت کارآمد که از شعارهای دولت یازدهم بود به ان نزدیک شده یا نه؟ چرا؟ و اگر جواب مثبت است چگونه؟
پاسخ 1- دولت پویا و کارآمد از نظر من مهمترین مشخصهاش این است که تنها و تنها به سیاستگذاری و کنترل و نظارت و رگولاتوری و جلوگیری از تعدی بخش خصوصی به منافع ملی و یا به عبارتی همراستا کردن منافع خصوصی و منافع ملی و امثال این امور که امور حاکمیتی نامیده میشوند، میپردازد و هیچگونه تصدیگری ندارد مگر در مواردی بسیار ضروری که به لحاظ امنیت ملی تصدی مستقیم امری لازم و ضروری باشد.
بحث دولت هشتم و یازدهم نیست، شاید این حرف قدری اغراق آمیز باشد اما به نظر من ما در ایران اصولا فاقد دولت به معنای امروزین و نوین آن هستیم، دولت در ایران چنان درگیر تصدیگری گسترده است که اصولا جائی برای کار اصلیش که حاکمیت به معنای سیاستگذاری و کنترل و نظارت و امثال آن است باقی نمانده است یا کمتر جائی برای این امور باقیمانده است. متاسفانه اغلب دولت مردان ما در دورههای مختلف، اصولا برداشت درستی از کار اصلیشان یعنی حاکمیت ندارند، و تازه آنها که خیلی موفق ارزیابی میشوند کسانی هستند که در تصدیگری و بنگاهداری تا حدودی موفق هستند در صورتی که کار دولت بنگاهداری نیست. اگر بخواهیم تعارف را کنار بگذاریم باید بگویم که ما باید هم ساختار دولت را متحول کنیم و در واقع بنظر من دولت را از نو بسازیم و هم باید مدیرانی را آموزش بدهیم که درک درستی از معنای دولت مدرن حاکمیتی داشته باشند و برای این آموزش ببینند. به هر حال دولت یازدهم هم وارث همین ساختار و همین تلقی است و من تحول چندان اساسی در حرکتش در این مسیر نمیبینم. بنده از سالها پیش معتقد بودم که ما قبل از خصوصیسازی باید دولتسازی کنیم و تنها یک دولت واقعی است که میتواند جریان خصوصیسازی صحیح را طراحی و هدایت کند وگرنه همین است که شده.
سئوال 2- دولت از چه قابلیتهائی تاکنون استفاده نکرده است؟
پاسخ2- دولت به مفهومی که من عرض کردم، کارش تماما نرمافزاری است. کارش تصمیمگیری درست است و پیدا کردن راه کار که چگونه تصمیمات درست توسط مردم و بخشخصوصی به اجرا درآید. حالا با این نگاه قابلیت دولت در ایران خیلی کم است و از همین قابلیت کم نیز استفاده نمیشود یعنی شما میبینید که بخشهای مطالعاتی و پژوهشی و سیاستسازی و تصمیمسازی دولت که در نگاه من قلب دولت هستند با هزاران محرومیت مالی و امکاناتی روبرو هستند و اصولا توجهی به ایشان نمیشود در صورتی که میلیاردها دلار و تومان صرف اموری میشود که بعدا معلوم میشود که از بیخ اشتباه بوده است و ناشی از ضعف تصمیمگیری و مبتنی نبودن تصمیمات بر مطالعه و نظام درست تصمیمسازی بوده است.
سئوال3- چه فرصتهائی برای مدیران دولتی وجود دارد؟
3- مدیران دولتی باید درک کنند که بنگاهدار نیستند. باید تفکر نرمافزاری پیدا کنند. حیطههای حاکمیتی و تصدیگری را تفکیک کنند و باور کنند که کار اصلی دولت، حاکمیت ( به معنائی که عرض شد) میباشد و نه بنگاهداری و تصدیگری و بایدمشتاق باشند که خودشان را از تصدی بتکانند و به کار اصلیشان برسند.
سئوال4- تجربیات موفق دولتهای گذشته ایران و جهان در ایجاد نشاط اقتصادی چیست؟
4- جهان را من نمیدانم و داستانش مفصل است. در صد سال اخیر نشاط اقتصادی در ایران عمدتا به پول نفت وابسته بودهاست تا قابلیت دولتها، درآمد بالای نفت به اقتصاد ما نشاط موقت و کاذب داده است بدون توجه به بیماریهائی که عارض میکند. یعنی از سرمایه زیرزمینی که تنها باید تبدیل به سرمایه مولد روزمینی بشود، خوردهایم و نشاط موقتی و کاذب به ما دست داده است. نشاط واقعی مربوط به کشورهائی مانند چین و کرهجنوبی است که بازارهای جهان را با تولیداتشان (و نه ارثیه طبیعیشان) پر کردهاند و نرخهای رشد بالا و موفقیت اقتصادی دارند.
سئوال5- الگوهای موفق کدامیک بهتر در دولت جواب میدهد.
5- اگر منظورتان الگوهای جهانی است باید بگویم که یکی از گرفتاریهای ما اقتباسهای کورکورانه بدون توجه به زمینههای محیطی و نهادی است. ما ابتدا باید عینکمان را عوض کنیم و تلقی و تصورمان از دولت را اصلاح کنیم بعد از همه جا یاد بگیریم اما با شرایط واقعی و بومیمان تطبیق دهیم.
سئوال6- فرضا تاکید بر تعدادی از پروندههای بزرگ مانند پروژه سلامت وزارت بهداشت یا پروژههای وزارت نفت یا تحول در توسعه قابلیتهای پروژههای کوچک، یا تحول در نظام اداری و کوچکسازی ساختار دولت و یا ....؟
6- البته به محض اینکه میگوئید پروژه، بنده با همان دیدگاه خودم حساس میشوم که پروژه یعنی چه؟ اگر منظور از پروژه ساخت و ساز و کارهای سختافزاری باشد، اصولا این پروژهها کار دولت نیست. دولت باید مسیر درست توسعه و پیشرفت کشور را طراحی کند و منابعش را بصورت خردمندانه به ترکیبی از فعالیتها اختصاص دهد که تاثیر محوری در توسعه دارند و آثار انتشار دارند یعنی آثار مثبتشان به بخشها و فعالیتهای دیگر هم نشر پیدا میکند. من نمیتوانم بگویم کدام پروژه یا اقدام بهتر است، اینها نیاز به مطالعه و بررسی و مشخص کردن مسیر توسعه کشور دارد. اما تحول در نظام اداری دولت را همانطور که عرض کردم مهم میدانم اما یک تحول محتوائی منبعث از یک درک درست از دولت مدرن و باور به آن.
سئوال7- چه قابلیتها و یا توانمندیهای خاصی باید در دولت تقویت شود؟
7- عرض کردم که قابلیتهای نرمافزای باید تقویت شود. جالب است که ما در دولت (اصطلاحی) ، تنها یک دستگاه داشتهایم که کارش عمدتا حاکمیتی و سیاستگذاری بوده و کمتر گرفتار تصدی بوده است، بعد یک دولتی میآید همین را هم منحل میکند. حالا همینقدر که دولت یازدهم دارد این سازمان را احیاء میکند نشان میدهد که بطور نسبی، توجه بهتری به جایگاه اصلی خود دارد و در همین حد مغتنم است. دولت باید تصمیمگیریهایش را ضابطهمند کند مثلا معلوم باشد برای هر تصمیمی چه اسنادی باید آماده شده باشد و چه مطالعات و بررسیهائی انجام شده باشد. نظام تصمیمگیری و سیاستگذاری کشور باید آسیبشناسی شود.
موفق باشید.
دو تذکر در مورد مصاحبه جناب آقای وزیریهامانه
در مورد مصاحبه آقای وزیری هامانه که در روزنامه شرق دیروز مورخ بیستم مرداد، درج شده دو تذکر به شرح زیر لازم بنظر میرسد:
1- جناب آقای وزیری در بخشی از مصاحبه خود این تلقی را ایجاد کردهاند که گویا ایشان در دوره وزارتشان در مقابل فشارهائی که برای تغییرات گسترده در مدیریت صنعت نفت قرار داشتهاند، از میان مدیران ارشد نفت تنها آقای دکتر نژادحسینیان را جایگزین کردهاند که ایشان نیز در مرحله بازنشستگی بودهاند در صورتیکه جناب وزیری حتما به خاطر دارند که در یک روز بصورت همزمان 9 نفر از مدیران ارشد نفت با حکم ایشان عزل و جایگزین شدند، که هشت نفر دیگرشان عبارت بودند از آقایان: میرمعزی مدیرعامل شرکت نفت، ملاکی مدیرعامل شرکت گاز، نعمت زاده مدیرعامل شرکت ملی صنایع پتروشیمی، مهندس محمد آقائی مدیرعامل شرکت پالایش و پخش فراوردههای نفتی،(که هر چهار مورد معاون وزیر هم بودهاند) رحیمی معاونت منابع انسانی وزرات نفت، سید عباس موسوی معاونت اداری و مالی وزارت نفت، شفاعت معاونت فناوری وزارت نفت، صالحیفروز معاونت دریای خزر وزارت نفت (که اصولا سمت ایشان نیز حذف شد) و دکتر مهدی عسلی رئیس موسسه مطالعات بینالمللی انرژی. با بعضی از معزولین نیز تا جائی که به یاد دارم برخورد خوبی نشد، مثلا جناب مهندس آقائی که از پاکترین، شریفترین و با تجربهترین مدیران صنعت نفت بودند اصولا بلاسمت شدند و سه ماه در خانه نشستند. طبیعتا زمانی که همه معاونین وزارتخانه و خصوصا مدیران عامل چهار شرکت اصلی تعویض میشوند مقدمه تغییرات گسترده در سطح وزارتخانه فراهم میشود و سهم وزیر برای تغییرات در همین حد است. اما انتظار دولت آقای احمدینژاد به این تغییرات ختم نمیشد. جناب وزیریهامانه و بعد از ایشان هم جناب مهندس نوذری، نفتی بودند و به دلیل محذوراتی که داشتند و شناختی که داشتند علیالقاعده نمیتوانستند پرتقال فروش و لنت ترمزساز و امثال آن را جایگزین مدیران معزول مذکور بنمایند و افرادی از ردههای پائینتر نفت را جایگزین کردند که اینهم رضایت دولت را فراهم نکرد و فقط میرکاظمی بود که میتوانست بدون یک ساعت سابقه در نفت، وزیر بشود و ماموریت شخمزدن را تکمیل کند.
2- جناب آقای وزیری در بخش دیگری از مصاحبه خود اشاره میکنند که آقای نژادحسینیان بعد از برکناری منتقد نفت شدند. اینجانب هیچ رفاقت و وابستگی به جناب دکتر نژادحسینیان ندارم اما این فرمایش را غیر منصفانه میدانم چراکه به عنوان یک تحلیلگر نقاد همواره شاهد بودهام که جناب نژادحسینیان هرگاه و در هرزمانی که منافع ملی را در خطر دیدهاند هشدار دادهاند.
در پایان فکر میکنم که امروز کشور بیش از هرچیز به کارآمدی نیاز دارد و در این مسیر باید از گذشته درس گرفته شود، تجربههای موفق بکارگرفته شود و تجارب ناموفق به نقد کشیده شود ودلایل عدم موفقیتها چراغی برای مسیر آینده باشد. اینکه دولتی یا وزیری کارائی را به کمترین سطح رسانده باشد به مفهوم موفقیت کامل و بینقصی دولتها یا وزرای گذشته نیست. امروز اگر بخواهیم اشتباهات را تکرار نکنیم و گذشته را چراغ راه آینده قرار دهیم، باید منعطف و نقدپذیر باشیم و با ملاحظه و مشاهده سرانجام تصمیمات و اقدامات گذشته خویش فرآیندها و مسیرهای غلط را اصلاح کنیم وگرنه انتظار تحول بزرگی را نباید داشته باشیم.
در گفتوگو با سید غلامحسین حسنتاش تاکید شد بیدار شدن صنعت نفت از خواب 8 ساله نمایش در صفحه روزنامه صنعت نفت در دوره کاری دولتهای نهم و دهم، بهدلیل تحریم و مهمتر از آن، حذف مدیران با تجربه، با چالشهای متعددی مواجه شد به گونهای که عمده پروژههای مربوط به توسعه میادین نفت و گاز، در عمل پیشرفت قابل ملاحظهای نداشتهاند. مشکل صنعت نفت فقط تحریم خرید نفت ایران نیست که دکتر حسن روحانی بتواند چاههای نفت بسته شده را با چرخاندن یک شیر باز کند؛ بلکه مساله عدم سرمایهگذاری جدی در توسعه میادین نیز وجود دارد. به منظور بررسی دقیقتر این موضوع به سراغ سید غلامحسین حسنتاش کارشناس برجسته حوزه نفت و انرژی رفتیم. او که عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی و موسسه مطالعات بینالمللی انرژی است، مسوولیت اجرایی انجمن اقتصاد انرژی ایران را برعهده دارد و همزمان، نایب رئیس هیات مدیره این انجمن علمی نیز هست. حسنتاش در نیمه دوم جنگ تحمیلی که نفت نقش بسیار مهمی در جنگ داشت، مدیرکل وزارتی وزارت نفت بود و پس از آن، عمدتا بر فعالیتهای پژوهشی متمرکز شد. به نظر شما، مهمترین چالشهای صنعت نفت در دولت یازدهم چیست؟ صنعت نفت از گذشته مشکلات فراوانی داشته است که بسیاری از آنها حل نشده باقی مانده و صاحب این قلم قبلا در باره آنها نوشته است، اما در اینجا توجه بر فوریترین چالشهائی است که خصوصا در سالهای اخیر تشدید گردیده است؛ ولی باید توجه داشت که در اغلب موارد ارائه راهکار اجرائی شتابزده روا نیست و راه به جائی نمیبرد و نیازمند بررسی و مطالعه است. یکی از چالشهای مهم صنعتنفت عدم شناخت عمومی و حتی مدیران بالای کشور از این صنعت و عدم درک آنها از چالشهای آن است. بهترین سند و روشنترین دلیل این مدعا همین رقابتهای انتخاباتی اخیر است. در حالی که مساله نفت و سیاستهای نفتی یکی از مهمترین و تاثیرگزارترین مسائل در سیاست داخلی، سیاستخارجی، اقتصاد و همه شئون کشور است، مباحث مربوط به نفت و انرژی و راهبردها و سیاستهای آن غایبترین و مغفولترین موضوع در عرصه رقابتهای انتخاباتی و در برنامههای اغلب کاندیداهای ریاستجمهوری بود و تنها مطالبی حاشیهای و اغلب نادرست در زمینه نفت مطرح شد. اگر اهمیت انرژی و نفت و صنایع وابسته به آن در مسائل کشور درک شده بود، میطلبید که حداقل یکی از مناظرهها به این مهم اختصاص یابد. چندی پیش در رقابتهای انتخاباتی ریاستجمهوری ایالات متحده امریکا یکی از سه مناظره اصلی که بین دو کاندیدای جمهوریخواه و دموکرات برگزار شد به مباحث انرژی و سیاستها و راهبردهای انرژی این کشور اختصاص داشت. عدم شناخت عمومی و مدیران عالی از صنعتنفت و چالشها و اولویتهای آن هم ارزیابی صحیح و دقیق از عملکرد مدیران گذشته این صنعت و هم انتخاب مدیر شایسته و مناسب برای شرایط حال حاضر آن را دشوار میسازد. علاوه بر این همین عدم شناخت اضافهباری و مشکلاتی را نیز برای وزیر نفت و مدیران آتی صنعت نفت به وجود خواهد آورد. درجائیکه شناخت از صنعت و چالشهای آن وجود داشته باشد و انتظارات منطقی از مدیران برقرار باشد کار مدیران آن صنعت بسیار آسانتر خواهد بود. تجربیات گذشته نشان میدهد که در چنین جوی که متر و شاخص ارزیابی و شناخت از فوریتها و اولویتها وجود ندارد، بعضی از وزرا و مدیران برای اثبات خود و پاسخگوئی به انتظارات نه چندان منطقی، مجبور به ادامه دادن به تصمیمات و اقدامات نادرست گذشته شدهاند و جسارت متوقف کردن بسیاری از کارهای غلط را پیدا نکردهاند. به عنوان مثال بهرغم روشن نبودن طرح جامع توسعه ذخائر هیدروکربنی و با امضاء تفاهمنامهها و قراردادهای نابجا بر روی میادین غیراولویتدار نفتی و گازی کشور، امکانات و منابع محدود کشور پراکنده شده است و نهایتا دود آن به چشم میادین مشترک که در اولویت بهرهبرداری هستند رفته است. به نظر شما، با چه روشی میتوان معاونان عملیاتی وزیر نفت یعنی مدیران عامل شرکتهای نفت، گاز و پتروشیمی را به تخصیص بهینه منابع و تعیین درست اولویتها تشویق کرد؟ عدم تعهد مجامع عمومی شرکتهای اصلی صنعتنفت (شرکت ملی نفت ایران، شرکت ملی گاز ایران و شرکت ملی صنایع پتروشیمی) به انجام وظایف خود از دیگر چالشها است. سالهاست که مجامع عمومی صاحبان سهام این شرکتها کاملا حالت صوری پیدا کردهاند و به وظایف قانونی خود عمل نمیکنند، شرکتها، بنگاههای اقتصادی هستند و مجامع عمومی آنها در صورت انجام وظایف قانونی و عرفی و نظارتی و حسابکشی خود میتوانند این بنگاهها را به سمت و سوی داشتن برنامه مدون، شفافیت عملکرد، کاهش هزینهها و ارتقاء کارائی سوق دهند. صاحبان سهام سه شرکت اصلی صنعتنفت جمعی از وزارتخانهها بوده و ریاست مجامع عمومی آنها به عهده رئیسجمهور است. به نظر شما، با وضعیت کنونی مدیران صنعت نفت که بسیاری از آنها، تجربه و دانش کافی برای اجرای مسوولیتهایشان را ندارند، میتوان به صرف تقویت نقش نظارت مجامع عمومی شرکتها، به کارامدی آنها امیدوار بود؟ از دیگر چالشهای مهم صنعت نفت چالش مدیریت است. از آنجا که ثبات مدیریت یکی از مسائل است که موجب پیشرفت و توسعه میشود، معتقدم یکی از دلایلی که موجب بروز مشکلات در صنعت نفت طی دولتهای نهم و دهم شده، بیثباتی مدیریت در صنعت نفت بوده است. اما علیرغم اعتقادی که به ثبات مدیریت دارم، فکر میکنم که متاسفانه بهدلیل ضعف فاحش شبکه مدیریت کنونی، یک تغییر گسترده مدیریتی در این صنعت اجتنابناپذیر است. متاسفانه خصوصا در دولت دهم، مدیران کمتوانی به سمتهای مهم صنعتنفت گمارده شدهاند که بعضا توان مقابله با چالشهای پیش روی این صنعت عظیم را ندارند و قادر به ایجاد تحول لازم در آن نبوده و نیستند. امروز شبکه مدیریت نفت بسیار ضعیف شده است و بسیاری از مدیران موجود از توانائی بالقوه بالائی هم برخوردار نیستند. لازم است کمیتهای فرهیخته، مدیران موجود و توانائی آنها و تجربهای که در مدت مدیریت آموختهاند و برنامههائی که دارند را مورد بررسی قراردهد و آنهائی را که پتانسیل اصلاح عملکرد خود و رشد برخوردارند، تحت آموزشهای لازم قرار دهد و زمینه جابجائی بقیه را فراهم کند. پایین آمدن سطح مدیریت لطماتی را هم به نظام انگیزشی نیروی انسانی صنعتنفت وارد کرده و خصوصا موجب انفعال و فروپاشی نظام کارشناسی شده است. برای مدیریت نیروی انسانی مدیرتی در چهارچوب مورد اشاره شما، لازم است که ساختار سازمانی کارامدی در دست داشته باشیم و مهارتهای مورد نیاز برای هر پست مدیرتی در آن، تشریح شده باشد. آیا میتوان به اتکای سازمان اداری به ارث رسیده از شرکت نفت ایران و انگلیس، به چنین اصلاحات مدیریتی دست زد؟ چالش دیگر که از گذشته به دولت نهم و دهم نیز به ارث رسید، چالش ساختار به هم ریخته و پیچیده صنعتنفت است که اولا بخشهای حاکمیتی و تصدی درهم پیچیده بوده و تفکیک شده نیستند و ثانیا خود بخشهای تصدی هم روابطشان مشخص نیست و این ساختار مشکلات فراوانی را ایجاد کرده است، به طوری که حوزه تصدی آنقدر به هم پیچیده شده که روابط بخشها با هم تعریف نشده و لوث مسوولیت ایجاد کرده است. اگر هر پروژه نیمه تمامی که دچار مشکل شده است را مورد بررسی قرار دهیم که چه کسی باعث این مشکل است، در ساختار فعلی مطمئنا دست آخر مشخص نخواهد شدکه مشکل از کجا و مربوط به کدام دستگاه زیر مجموعه صنعت نفت است، چراکه ساختار موجود چندان پیچیده است که هر بخش میتواند مسوولیت را به گردن دیگری بیندازد و این یعنی عدم شفافیت و لوث مسوولیت. بنابراین ساختار موجود باید مورد بازنگری قرارگیرد. خوشوقتانه در گذشته در سطح شرکت ملی نفت ایران بعنوان مهمترین بخش صنعت نفت، در طرحی تحت عنوان طرح نصر، مطالعات لازم در این زمینه انجام پذیرفته و راه کارهای لازم شناسائی شده و در شرکت ملی گاز ایران نیز طرح جامع این شرکت تدوین گردیده است که یک مدیریت کارآمد میتواند آن را اجرائی کند. وجود شرکتهای متعدد پیمانکاری در صنعتنفت که نظام تصمیمگیری آنها با بخش کارفرمائی تداخل دارد و دچار ناکارآمدی گسترده نهادی هستند نیز از دیگر مشکلات است. دیگر مشکل ساختاری، شرکتهایی هستند که در گذشته بر مبنای طرحها وبرنامههای مطالعه نشده و بلندپروازانه تاسیس گردیدهاند و عملا به یک مرکز هزینه با کارائی بسیار پایین بدل شدهاند. در صنعت نفت انبوهی از کارگروههای مرتبط با ارتقای بهرهوری تاسیس شدهاست ولی به نظر میرسد کارکرد این کارگروهها، پرداخت پاداشهای مالی به مدیران و کارکنان بوده تا ارتقای بهرهوری. نظر شما در این خصوص چیست؟ البته قضاوت در مورد این کارگروهها، به فرصت و اطلاعات دقیق احتیاج دارد ولی به طور کلی میتاون گفت چالش نرمافزاری و عدم توجه به نرمافزارها در جریان سرمایهگذاریها و توسعه فنی، از چالشهای مهم همه صنایع کشور و از جمله صنعتنفت است که نتیجه آن کاهش مستمر کارائی و بهرهوری و اتلاف سرمایه است. اگر نیروی انسانی با مهارت و انگیزه، سازمان و مدیریت کارآمد و دانش فنی و اطلاعات را سه رکن اصلی نرمافزاری بدانیم که رکن سرمایه فیزیکی و تجهیزات تنها در کنار این سه رکن میتواند از کارائی و بهرهوری مطلوب برخوردار باشد، ملاحظه خواهیم کرد که صنعتنفت در هر سه رکن نرمافزاری لنگ میزند. ضعف در سه رکن نرمافزاری مذکور از ضعف در برنامهریزی (رکن دانش و اطلاعات) کلان، ضعف در مطالعات بازار و مطالعات فنی-اقتصادی و امثال آن در سرمایهگذاریها و پروژهها، ضعف در مطالعاتی اکتشافی و مطالعات مخزن در بخش بالادستی نفت و ضعف در طراحی و مهندسی در همه بخشهای صنعت آغاز میشود و تا ضعف در بهرهبرداری از سرمایهگزاریها و پروژههای اجرا شده ادامه مییابد و نتیجه همه اینها تشدید ناکارائی و نتیجه آن تلاف سرمایه است و صنعت نفت به یک نهضت نرمافزاری نیازمند است. چالش بعدی حل و فصل تصمیمات غلط گذشته است. فکر میکنید برگرداندن بسیاری از تصمیمات گرفته شده به حالت اول، در چه دوره زمانی امکانژذیر است؟ دولت بعدی باید بداند که در حوزه صنعتنفت حداقل دوسال باید مشکلات گذشته و آثار و تبعات تصمیمات غلط گذشته را حل کند. یک بیبرنامهگی گسترده خصوصا در بخش بالادستی وجود داشته است، اولویتها مشخص نبوده و شرکتهایی که توانایی و رزومه لازم را نداشتهاند، به عنوان پیمانکار به کار گرفته شدهاند، درحالی که در بسیاری از موارد از روز اول مشخص بود که کار را نیمه تمام خواهند گذاشت. قراردادهایی تحت عنوان HOA طی دوسال گذشته در صنعتنفت به کار گرفته شده است که نوعی سادهسازی و تقلیل در توسعه بالادستی صنعتنفت است. به این صورت که شرکتهایی بیایند یکی دو چاه در یک میدان نفتی حفر کنند و خطلولهای بکشند و چند ماهی نفت تولید کنند و آن را به یکی از واحد بهرهبرداری صنعت نفت تحویل دهند و بر اساس اطلاعات میدان و این تولید چندماهه، طرح جامع توسعه میدان را تهیه کنند و آنگاه برای توسعه اصلی میدان یا با خودشان قرارداد بسته میشود یا اینکه در آن مقطع هزینههائی که کردهاند تسویه میشود. این شیوه که در مرحله اول یک کار چند میلیون دلاری است، موجب تشویق بسیاری از شرکتها برای ورود به بخشبالادستی شده است در حالی که توجه نشده که زیرساختهای مربوطه در کشور محدودیت دارد. بر این مبنا امروز بسیاری از شرکتها وارد این نوع قراردادها شدهاند و کارفرما یعنی صنعتنفت هم کمکی به آنها نکرده است و کارهای نیمه تمامی را روی زمین گذاشتهاند آن هم در میادینی که اولویتشان مشخص نیست و بسیاری هم با ضرر بیرون رفتهاند. اما نتیجه این شده است که یک تعهد حقوقی و قراردادی هم روی میدان نفتی (یا گازی) سوار شده است. درچنین شرایطی که تصمیم وبرنامه غلط براساس ساختار غلطی طراحی شده، برگرداندن آن به شرایط قبلی طبیعتا مشکلات بسیاری در پیش خواهد داشت. مشکل اینجاست که متاسفانه در صنعتنفت در دوره بعد از انقلاب هرگز یک نقشه راه و اولویتبندی برای توسعه منابع هیدورکربنی وجود نداشته است. لذا نیاز است که یک بازنگری صورت گرفته و یک برنامهریزی برای این امر صورت گیرد. اما آنچه مسلم است در شرایط تحریم که فشار آن نیز روزافزون است، صنعتنفت قادر نیست که تمام میادین را همزمان توسعه دهد و مشخص نبودن اولویتها باعث میشود که امکانات کشور تجزیه و پراکنده شده و کارها نیمه تمام بماند. بنابراین گرچه توسعه بخش بالادستی صنعتنفت نیازمند نقشه راه است اما حداقل در شرایط تحریم، اولویتها با توجه به محدودیت امکانات، مشخص است و آن این است که باید کار را بر میادین مشترک متمرکز کرد. اما حتی در میادین مشترک نیز امکان توسعه همزمان همه آنها وجود ندارد و به همین دلیل میادین مشترک نیز باید اولویتبندی شوند. این اولویت هم باید براساس این منطق باشد که کشور رقیب ما در میدان مشترک، چه فعالیتی دارد. بر این اساس مهمترین اولویت، پارسجنوبی خواهد بود. اما حتی در مورد پارسجنوبی هم به نظر صاحب این قلم، اینکه پروژههای توسعه چندین فاز همزمان جلوبرده شده است، شاید کار درستی نبوده باشد. هم اکنون بیش از 10 فاز نیمهتمام وجود دارد در حالی اگر بر یکی دو فاز به صورت کامل تمرکز شده بود و امکانات ملی و صنعت نفت تجمیع میشد، شاید تاکنون گاز تولیدی آن به اقتصاد کشور عرضه شده بود و بعد فاز به فاز به صورت متوالی حرکت میشد و این خیلی بهتر از آن بود که اینک چندین فاز نیمه تمام داریم که تکلیفشان معلوم نیست و با چالشهای بسیار بزرگ مالی، تامین تجهیزات و بدهی به پیمانکاران روبهرو هستند. اصلاح این وضعیت و برگرداندن آن به ریل درست و ساماندهی به این پروژهها یک چالش بزرگ است. با توجه به محدودیتهای فنی و مالی، شما چه پیشنهادی برای اولویتبندی سایر پروژههای صنعت نفت دارید؟ به جای آنکه با اجرای پروژههای پراکنده همه انرژی، توان و پول کشور را پراکنده کنیم، باید بر رو اولویتها تمرکز شود. دربخش بالادستی، باید در درجه اول پارسجنوبی اعم از لایه گازی و لایه نفتی آن اولویت اول کشور باشد و اگر توان و امکانات بیشتری بود صرف توسعه سایر میادین مشترک شود. کشور قطر همین روزها جشن رسیدن به تولید یک میلیارد بشکه از لایه مشترک نفتی را برگزار میکند و درحالی که ما هنوز یک بشکه نفت هم از این میدان برداشت نکردهایم. در همین جشن هم قراردادهایی قرار است تنظیم کند که تولید میدان را از 525 هزار بشکه فعلی به 700 هزار بشکه برسانند. در بخش پاییندستی صنعت نفت هم شاید تنها اولویت، تکمیل پالایشگاه ستاره خلیجفارس باشد، در هر فاز از میدان گازی پارسجنوبی حدود 40 هزار بشکه میعانات گازی تولید میشود که در شرایط تحریم با زحمت و زیر قیمت فروخته میشود و در مقابل بنزین مورد نیاز کشور با زحمت و بالاتر از قیمت، وارد میشود، در صورتیکه اگر ستاره خلیج فارس ساخته شود 55درصد این میعانات میتواند در آنجا به بنزین تبدیل شود. مساله نامطلوب بودن شاخص شدت انرژی و مصرف بالای حاملهای انرژی و فرآوردههای نفتی و گاز طبیعی در کشور از چالشهای مهم صنعتنفت است که قرار بود با هدفمندی یارانهها، بهبود یابد. در کارنامه هدفمندی، به این بخش چه نمرهای میدهید؟ به باور نگارنده، نحوه برخورد با یارانهها و نحوه اجرای طرح هدفمندی، مصرف کشور را بیشتر کرد که کمتر نکرد. به این دلیل که بسیاری از دستگاههای دولتی مربوطه که در راستای کنترل مصرف انرژی و سیاستهای غیرقیمتی حرکت میکردند و اقدامات مثبتی را انجام میدادند، با این توهم که افزایش قیمت مشکل مصرف را حل میکند، کارهای خود را رها کردند. در حالی که با انتشار گزارش تزار هیدروکربوری سال 90 مشخص شده که کاهش مصرف بعضی حاملها ناشی از کنترل مصرف نبوده، بلکه ناشی از افت بخش تولید (و یا مثلا در مورد بنزین جایگزینی (CNG اتفاق افتاده است. حذف یارانهها موجب کاهش تولید صنعتی شده و این موضوع از میزان مصرف کاسته است. وقتی کاری که ذات آن خوب است، غلط اجرا میشود جمع کردن آن و برگردان آن به نقطه درست بسیار سخت است. بهتر است این یارانهها تبدیل به یک اعتبار انرژی شود، که این اعتبار تنها بتواند یا صرف هزینههای انرژی یا صرف هزینههای بهسازی انرژی خانوار یا بنگاهها شود یا قابل فروش یا واگذاری دریک بازار به دیگر نیازمندان آن در همین دو زمینه باشد. آن زمان کسانی که مصرفشان را کنترل کردهاند میتوانند اعتبار اضافی انرژی را در چنین بازاری عرضهکنند و تجمیع این اعتبارات صرف سرمایهگذاری مثلا در یک واحد صنعتی که نیاز دارد، برای اجرای پروژه بهینهسازی مصرف انرژی شود و سرمایهگذار از این بهینه شدن منتفع شود. این شیوه کار میتواند، باعث شود مصرف انرژی کنترل شود و پروژههای بهینهسازی مصرف اجرا شود و بهرهوری در کشور ارتقاء یابد. چالش مهم دیگر در مساله یارانهها این است که با افزایش قیمت دلار باز هم در مورد یارانه به پله اول بازگشتهایم و این قابل پیشبینی بود. نقص برنامه حذف یارانهها این بود که یکبار قیمت حاملهای انرژی با درصدی از قیمـتهای منطقهای تطبیق داده شد ولی مشخص نشد که اگر این حذف یارانهها و بالارفتن قیمت حاملهای انرژی و پرداختهای نقدی طرح به نوبه خود موجب تورم شود و تورم نهایتا نرخ ارز را بالا ببرد، دوباره قیمتهای داخلی نسبت به قیمتهای منطقهای یارانهای خواهد شد یا نه؟!/ منبع: روزنامه تابناک