سرمقاله ماهنامه اقتصاد انرژی ؛ فروردین و اردیبهشت 1381 - شماره 35 و 36
طی سالهای اخیر مطالب و مباحث فراوانی در زمینة بهینهسازی تقاضا و مصرف انرژی مطرح گردیده است اما موضوع بهینهسازی عرضه حاملهای انرژی کمتر مورد توجه و بحث و بررسی قرار گرفته است و لذا در سطور ذیل قصد بر این است که در حد بضاعت به تبیین این مسئله بپردازیم. اما قبل از ورود به این بحث توضیح این نکته نیز ضروری است که در بسیاری از موارد تصور میشود که منظور از بهینهسازی عرضة انرژی بهینهسازی مصرف انرژی در سیستمها و فرآیندهای عرضهکنندة انرژی است که این تصور صحیحی نیست و این بحث نیز باید در همان مقولة بهینهسازی مصرف مطرح گردد. بدیهی است که سیستمهای عرضهکننده و انتقال دهندة انرژی مانند پالایشگاهها و نیروگاهها، خطوط انتقال و غیره خود مصرفکنندگان انرژی نیز هستند و قطعاً باید بیشتر و پیشتر از هر بخش دیگر مصرف انرژی خود را نیز بهینه کنند اما این موضوع در همان چارچوب مباحث بهینهسازی و صرفهجوئی در مصرف انرژی قابل طرح است و در اینجا بحث ما صرفاً بر روی عرضه متمرکز است.
مسئلة بهرهوری و بهینهسازی عرضه در دو سطح خرد و کلان قابل طرح است. در سطح خرد بهینهکردن عرضة حاملها مطرح است که در اینمورد مسائلی چون تلفات تبخیر، تلفات انتقال و بهینهکردن عرضة سوختها قابل طرح است که به عنوان مثال MTBE باید جایگزین TEL در بنزین شود تا سوخت مطلوبتری ارایه شود و یا کیفیت سوخت برای خودروها باید به نحوی باشد تا بخشی از مشکل پایین بودن راندمان که مربوط به پایین بودن کیفیت سوخت است مرتفع شود و بطور کلی مسایل بسیاری از این قبیل وجود دارد که در بخش خرد میتوان برای هر یک از حاملهای انرژی مطرح کرد.
در سطح کلان که سطور زیر عمدتاً در این خصوص خواهد بود، سازگاری و هماهنگی بین زیر سیستمهای انرژی مطرح است به گونهای که مطلوبترین پاسخگویی را به تقاضا داشته باشیم. ارتقاء بهرهوری در عرضة هر یک از حاملهای انرژی در سیستمها و شرکتهای عرضهکنندة انرژی لازم هست ولی به هیچ وجه کافی نیست و لذا توجه به این بحث در سطح کلان ضروری است. شاید بتوان مسایل سطح خرد را عرضة بهینه و مسایل مربوط به سطح کلان را بهینهسازی عرضه نامگذاری نمود.
ابتدا لازم است تعریفی از بهینهسازی عرضة انرژی ارایه شود، بهینهسازی عرضه یعنی: «عرضة بهترین و مناسبترین حامل انرژی در مناسبترین زمان و مکان برای پاسخگویی به تقاضا» که البته ممکن است تعریف کاملی نباشد و امیدواریم به کمک و همت صاحبنظران تکامل یابد.
با توجه به این تعریف، اولین نکتهای که باید به آن توجه کنیم، بحث تقاضا و شناخت تقاضا است تا بتوانیم بهترین پاسخگویی را در بهترین زمان و بهترین مکان، به آن داشته باشیم. تقاضا به سه گروه قابل تقسیم است:
1- نیازها و تقاضای بالفعل تأمین شده- برای بهینهکردن این دسته از نیازها با محدودیتهای زیادی مواجه هستیم بطوریکه مثلاً بر روی مکان و یا زمان ایجاد تقاضا نمیتوانیم تأثیر چندانی بگذاریم. و امکان اثرگذاری بسیار محدود و پرهزینه است که البته غیرممکن نیست. بهترین مثال آن برقیکردن چاههای کشاورزی است که در برنامة پنجسالة سوم در دستور کار وزارتخانههای نفت و نیرو قرار گرفته است. چاهها در زمان خاصی و در مکانهای خاصی حفر شدهاند و متقاضی، تجهیزاتی را برای آبکشی از چاه فراهم و برای فرآوردههای نفتی تقاضا ایجاد کرده است که حالا به منظور جایگزینی حاملها باید از بسیاری از امکانات و تجهیزات صرفنظر شود .
2- نیازها و تقاضای بالفعل تأمین نشده- بسیاری از روستاها که نیاز به برق دارند ولی هنوز تامین نشده و یا چاهی که حفر شده ولی هنوز موتوری برای استخراج آب در آنجا نصب نشده و مورد بهرهبرداری قرار نگرفته است و مثالهای دیگر از این دست از جمله مواردی هستند که در این بخش باید مدنظر قرار گیرند. نیازهای این بخش باید سریعاً مورد توجه قرار گیرند و قبل از اینکه تجهیزاتی نصب شود و تقاضائی ایجاد شود باید به آن جهت داده شود زیرا در غیر اینصورت به نیاز و تقاضای بالفعل تأمین شده ، یعنی گروه اول تبدیل میشوند و در واقع با یک شرایط تحمیل شده مواجه خواهیم شد.
3- نیازها و تقاضاهای بالقوه: برای این دسته از نیازها فرصت بیشتری وجود دارد. این نیازها با توجه به برنامة توسعة کشور، رشد جمعیت، تعداد اتومبیلهایی که ساخته خواهد شد و همچنین خانههایی که در آینده ساخته خواهند شد و به طور کلی با توجه به برنامههایی که در کشور وجود دارد، فعلیت پیدا خواهند کرد و برای اینکه بهترین پاسخگویی و مناسبترین عرضه را بدست آورند، باید به موقع برنامهریزی شوند. طبیعتاً در این مورد نیز اگر برنامهریزی قبلی وجود نداشته باشد و یا با تأخیر انجام شود، مجدداً با همان شرایط تحمیل شده مواجه خواهیم بود.
برای پاسخگویی بهینه به تقاضا، پیشنیازهایی وجود دارد. اولین پیش نیاز ، وجود یک سیستم گستردة اطلاعاتگیری از نیازها، بخصوص در مورد نیازهای بالفعل تأمین نشده است. در ایـن باره تجاربی نیز در دنیا وجود دارد. به عنوان مثال چینیها ابتکاری را به خرج دادند که در حل مشکلات آماری آنها فوقالعاده مؤثر و موفق بوده است. آنها یک بازار اطلاعات و Data بوجود آوردند. یعنی هرکسی در کنار کار خودش یک جدول اطلاعات و آمار هم تولید میکند و تشکیلاتی هم در این خصوص وجود دارد که این آمار و اطلاعات را از آنها خریداری میکند. مثلاً به کشاورز میگوید که اطلاعات و تجربههای سالانة خود از قبیل میزان و تعداد دفعات بارندگی، میزان محصول سال و غیره را ثبت کند و به این بازار بفروشد. اگر چنین سیستمی در سطح ملی پیاده شود به ما کمک میکند تا این اطلاعات را به موقع در اختیار داشته باشیم و اگر در سطح ملی هم اتفاق نیافتد، از طریق شبکة گستردهای از واحدهای توزیع که چه در صنعت نفت و چه در صنعت برق وجود دارند میتوان این اطلاعات و نیازها را جمعآوری کرد. این شبکه آماری همراه با جمع آوری و بررسی انتقادات و پیشنهادها و درخواستهایی که مردم دارند و یا فشارهایی که گروههای مردمی یا ارگانها و نهادها به دولت وارد میکنند، میتواند منعکسکنندة نیازها و تقاضاها باشد.
در مورد نیازها و تقاضاهای بالقوه باید برنامههای بلندمدت مورد توجه قرار گیرند. در این باره باید حتماً مدلهای پیشبینی تقاضا داشته باشیم و تقاضا را برای تکتک حاملهای انرژی مشخص نموده و همچنین توابع تقاضای انرژی را تخمین زده باشیم. این توابع نشان میدهد که تقاضای هر یک از حاملها تحت تأثیر چه عواملی شکل میگیرد یعنی تا چه حد تحت تأثیر GDP، تا چه حد تحت تأثیر رشد جمعیت و یا سایر عوامل است. به این ترتیب وقتی تابع تقاضا مشخص شد، با توجه به برنامههای بلندمدت کشور و اینکه در برنامة پنجساله، رشد جمعیت و GDP و سایر عوامل چقدر در نظر گرفته شدهاند و با توجه به اطلاعاتی که مثلاً باید از سازندگان خودرو و برنامههای توسعة مسکن و غیره دریافت شود، میتوان عوامل تأثیرگذار را در این مدلها گنجاند و در این صورت میتوانیم تقاضا را به موقع و قبل از آنکه خودش را به ما تحمیل کند پیشبینی کرده و برای پاسخ دادن به آنها برنامهریزی کنیم.
نکتة بعدی داشتن پیشبینی از تقاضای جهانی حاملهای انرژی است. در حال حاضر ایران کشوری است که حاملهای انرژی را بصورت خام صادر میکند که امید است اقتصاد کشور چنان توسعه پیدا کند که نیازهای داخلی صنعت و نیازهای توسعة کشور همه 4 میلیون بشکه نفت و تمامی گاز تولیدی را مورد بهرهبرداری و استفاده قرار دهد و چیزی برای صادرات وجود نداشته باشد و به جای آن هزاران قلم کالا و مصنوعات را صادر کنیم. اما متأسفانه در حال حاضر امکان آن وجود ندارد و لذا تقاضای جهانی برای حاملهای انرژی بر روی سیاستگذاری و پاسخگویی به عرضة داخلی بسیار حائز اهمیت است. برای مثال مطالعاتی که به سفارش ایران برای دومین اجلاس وزرای نفت کشورهای صادرکنندة گاز (که اخیراً در کشور الجزایر برگزار گردید) انجام شده است ، نشان میدهد که در دهة آینده یعنی حدوداً تا پایان سال 2010 میلادی تقریباً تمامی بازارهای گاز جهان اشباع شده است. البته صدور گاز ایران به ترکیه شروع شده و در حال حاضر تلاشهایی هم برای صدور گاز به هند و یونان و سایر نقاط صورت گرفته است اما به هر حال آن گزارش نشان میدهد که بازار گاز تا مدتها محدود است و از سال 2010 به بعد ممکن است در بازار تقاضائی بصورت LNG و یا از طریق خطلوله بوجود آید. حال فرضاً اگر این مطالعه درست باشد با توجه به طرح توسعة فاز های مختلف میدان پارس جنوبی که ما در دست اقدام داریم و به دلیل مشترک بودن این حوزه از اهمیت خاصی نیز برخوردار است ، باید تقاضای داخلی برای گاز ایجاد کنیم و گاز را جایگزین نفت کنیم و در مقابل نفت بیشتری را برای صادرات در بازار نفت که برای ما بیشتر شناخته شده است و تقاضا نیز برای آن وجود خواهد داشت فراهم کنیم. بنابراین برای پاسخگویی مناسب به تقاضای داخلی، شناخت تقاضای جهانی هم اهمیت خواهد داشت.
نکتة بعدی تلاش در خصوص جهت دادن به تقاضا است. بعنوان مثال در چند سال اخیر مشاهده میکنیم که در مناطقی مثل استان تهران متوسط دمای هوا به طور محسوسی افزایش پیدا کرده بطوریکه کولرهای آبی دیگر جوابگوی نیازهای سرمایشی مردم نیستند و کولرهای گازی که برق بیشتری را مصرف میکنند به سرعت در حال جایگزین شدن هستند . در چنین مواردی بخش انرژی باید بلافاصله واکنش نشان داده و این تقاضا را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهد که آیا برای حل این مشکل که بطور طبیعی در حال اتفاق افتادن است، حامل بهینه برای ایجاد سرمایش این است که ما برق را عرضه کنیم؟ اگر چنین است که پس اجازه بدهیم همین روند و اتفاق که بصورت اتوماتیک خود مردم به آن عمل میکنند، جلو برود. اما اگر این کار واقعاً از نظر خرد و کلان به صلاح نیست، باید به موقع در مورد آن بررسی و تصمیمگیری شود. در غیر اینصورت اگر تقاضای عظیم فصلی برق برای مصارف کولرهای گازی ایجاد شود و به سرعت این جایگزینی صورت پذیرد، آنگاه با تقاضای غیرمترقبهای برای برق در فصل تابستان مواجه خواهیم شد، در حالیکه همکنون در مورد گاز با عدم بالانس عرضه و تقاضای فصلی مواجه هستیم و بایستی برای فصل تابستان تقاضا ایجاد کنیم، گاز هم مانند برق با مشکل ذخیرهسازی روبرو است و برای ذخیره سازی آن مشکلات زیادی وجود دارد بنابراین اگر بتوانیم تقاضا را به سمتی ببریم که در تابستان مصرف گاز بیشتر شود و مثلا سیستمهای برودتی را به ویژه در ساختمانهای بزرگ به سمت استفاده از سوخت گاز هدایت کنیم در اینصورت ممکن است این جایگزینی جوابگو باشد و بنابراین نسبت به این قضیه باید سریعاً واکنش نشان داد. در مورد بالانس عرضه و تقاضا، ذخیرهسازی گاز در لایههای زیرزمینی همانگونه که اشاره شد بسیار هزینهبر است ، بنابر این بجای این سرمایهگذاری آیا بهتر نیست که ما بسیاری از صنایع داخلی خود را دو سوخته کنیم. در حال حاضر به دلیل عدم هماهنگی بین شرکتهای گاز و پخش فرآوردههای نفتی در مجموعة وزارت نفت، این اتفاق نیافتاده و تقاضای بسیار بزرگ و بالقوهای در صنایع وجود دارد که سوخت خود را به گاز تبدیل کنند. البته ممکن است که در فصل زمستان مشکلاتی داشته باشیم ولی با دو سوخت کردن صنایع میتوانیم بالانس عرضه و تقاضا را بوجود بیاوریم و در واقع یک هماهنگی و صرفهجویی را در سیستمهای انبارداری و ذخیرهسازی داشته باشیم.
شناخت امکانپذیری فنی جایگزینی حاملهای انرژی، یکی دیگر از پیشنیازهاست. در این مرحله باید مطالعه شود که کدام حاملها برای کدام مصارف و در کدام بخشها جایگزین کامل همدیگر هستند. لذا این مسئله نیز یکی از مقدمات ضروری جهت برنامهریزی است.
نکتة بعدی شناخت پتانسیلهای عرضه در سطح کلان و در مناطق مختلف است. پس از بحث تقاضا و جمعآوری اطلاعات، برای اینکه بتوانیم بهترین عرضه را برای پاسخگوئی به تقاضا داشته باشیم باید تمام پتانسیلهای عرضة انرژی در کل کشور هم در سطح کلان و هم در سطح منطقهای مورد شناسایی قرار گیرد. در اینمورد میتوان به پتانسیلهای انرژیهای خورشیدی و بادی و سایر پتانسیلهای دیگر که در مناطق مختلف کشور وجود دارد، اشاره نمود.
علاوه بر آن مقایسة دقیق فنی اقتصادی کلیة پتانسیلها با لحاظ کردن هزینههای خارجی نیز باید مورد توجه قرار گیرد . بعنوان مثال در سال 73 در یکی از روزنامهها مطلبی درج شده بود که مدیر پخش فرآوردههای نفتی یکی از مناطق کشور اعلام کرده بود که روستاهای منطقة ما مشکل سوخت دارند و ما برنامهریزی کردهایم که مشکل آنها را با تأمین فرآوردههای نفتی حل کنیم. بلافاصله این سئوال در ذهن ایجاد شد که آیا کشورهایی هم که نفت ندارند نیز به این راحتی برای حل مشکل سوخت مردم روستاهای خود، جواب پیدا میکنند. در این باره میتوان به تجربیات کشورهایی مثل سریلانکا، بنگلادش و هند و غیره اشاره نمود که چگونه با حمایت دو سازمان UNEP و UNDP و با استفاده از حجم وسیعی از اعتبارات بینالمللی، برنامههای گستردهای را برای استفاده از انرژیهای غیر فسیلی به اجرا گذاشته اند. مثلاً در سریلانکا قبلا مردم برای تامین انرژی مورد نیاز خود از سوختهای بیولوژیک یا چوب درختان جنگلها استفاده میکردند. مصرف فضولات حیوانی هم مسایل بهداشتی و آلودگی و هم مسئلة از بین رفتن غنای خاک را در برداشت زیرا این فضولات به عنوان کود به خاک برنمیگشت و خاک ضعیف میشد. علاوه بر آن بخاطر از بین بردن جنگلها، مسئلة بیابانی شدن هم پدید میآمد که آن هم خودش به ضعیف شدن خاک کمک میکرد و ضعیف شدن خاک هم باعث این میشد که میزان محصول در واحد سطح کاهش پیدا کند و مهاجرت از روستا به شهر افزایش پیدا کند. لذا این مسایل مورد توجه قرار گرفت و با حمایت آن دو سازمان پروژههای مطالعاتی مختلفی در جهت اینکه همان روش زندگی موجود مردم را بهینه کنند، انجام شد. با توجه به شرایط موجود و فرهنگ مردم راه حل جدیدی را برای افزایش کارائی بخاریهای چوبسوز یافتند و یا در مورد سوختهای بیولوژیک، مخازنی را در خارج از روستا ساختند و فضولات حیوانی را به بیوگاز تبدیل کردند و به این ترتیب ضمن آنکه مسایل بهداشتی آن حل شد تهماندة آن مخازن هم بهترین کود بود برای اینکه غنای خاک از بین نرود. بنابر این چون کشور نفتی نبودند، نگفتند که گازوئیل و فرآوردههای نفتی میدهند و مثلاً نیامدند بخاریهای چوبسوز را با بخاریهای نفتسوز جایگزین کنند.
معنا و مفهوم واقعی توسعه نیز همین است. یعنی اگر همان شیوة زندگی مردم بهبود و ارتقاء پیدا کند، در آن منطقه توسعه ایجاد میشود، اما اگر معاش مردم به مبدایی وصل شود که منتهی به خطبرق و یا لولة گاز باشد، در واقع راه شهر را به آن اهالی نشان دادهایم بجای اینکه توسعه را به مفهوم واقعی آن در آنجا محقق کرده باشیم.
در ایران در زمینة انرژی روستایی فوقالعاده کم کار شده است و یک سازمان مشخص و متولی در این بخش وجود نداشته است. البته خوشبختانه اخیراً به همت وزارت نیرو و سازمان انرژی اتمی فعالیتهایی برای ایجاد حمام خورشیدی و غیره در بعضی جاها انجام میشود که اخبار آن باعث خوشحالی است ولی این کار باید بصورت خیلی گستردهتر و سازمان یافتهتر صورت پذیرد . در حال حاضر ما به بسیاری از مناطق به راحتی و بدون اینکه پتانسیلهای دیگر را بررسی کرده باشیم ، برق و یا فرآوردههای نفتی را منتقل میکنیم. در صورتیکه بهتر است ابتدا یک مطالعه و تجزیه و تحلیل فنی اقتصادی بر اساس قیمتهای واقعی و بینالمللی فرآوردههای نفتی صورت پذیرد و همچنین هزینههای انتقال در نظر گرفته شود و نیز اشتغالزایی و سایر صرفههایی که استفاده از یک پتانسیل محلی میتواند در خود آن روستا ایجاد کند مشخص شود و بر این اساس بهترین انتخاب برای تأمین عرضة انرژی انجام پذیرد.
نکتة آخر که فوقالعاده مهم است، هماهنگی کامل بین دستگاهها و شرکتهای عرضهکنندة حاملهای انرژی در سطح برنامهریزی و سیاستگذاری و یا به عبارت دیگر در سطح حاکمیتی است. ما گاهی فکر میکنیم اگر بخشهای تصدی نفت و برق را ادغام کنیم، مشکل حل میشود. در صورتیکه چنین نیست و مشکل در سیاستگذاری و برنامهریزی است. حتی ادغام بخشهای تصدی ممکن است مشکلات جدید ناشی از ادغام را بوجود آورد که سالها ما را گرفتار کند و سیاستگذاری و برنامهریزی را که اصل مسئله است، تحتالشعاع قرار دهد.
مثالهایی که گذشت به روشنی نشان میدهند که برای انجام چنین برنامههایی نمیتوان بدون هماهنگی عمل کرد. همانطور که در مثال فرآوردههای نفتی و گاز اشاره شد، این دو بخش زیرمجموعة یک دستگاه اجرایی هستند ولی متأسفانه هماهنگی لازم را ندارند بنابراین نباید تصور کرد که با ادغام مشکل حل میشود. متأسفانه در حال حاضر تفکر و سیاست برنامهریزی یکپارچه و واحد وجود ندارد که باید ایجاد شود.
حال سئوال اینجاست که اگر این اقدامات انجام شود چه نتایجی حاصل میشود؟ بنظر میرسد که در صورت بهینهسازی سیستم عرضه نتایج زیر حاصل خواهد شد:
1- یکی از نتایجی که از این سیستم بدست میآید، بهینهسازی سیستمهای ذخیرهسازی است. همانطور که اشاره شد در مورد فرآوردههای نفتی به دلیل امکان ذخیرهسازی مشکل Peak و off-Peak نداریم درحالیکه در مورد برق و گاز به دلیل محدودیت و مشکلات ذخیرهسازی و پرهزینه بودن آن، مشکل Peak و off-Peak وجود دارد. در برنامهریزی جامع و کلان اگر ذخیرهسازی را در یک مجموعه بینیم ممکن است ضرورتی برای ذخیرهسازی برق و گاز وجود نداشته باشد. وقتی در بعضی فصول گاز را به جای فرآورده نفتی جایگزین کردیم، آن فرآوردة نفتی میتواند برای استفاده در فصول دیگر ذخیره شود و در واقع سیستم ذخیرهسازی ما بهینه خواهد شد.
2- نکتة بعدی بهینهسازی شبکههای انتقال است. در این باره باید سئوال کرد که آیا لازم است همه حاملهای انرژی را به همه نقاط کشور منتقل کنیم؟ کاری که در حال حاضر انجام میشود، یعنی ما در همه جا شبکة انتقال گاز و برق داریم و فرآوردههای نفتی نیز توزیع میشود. در حالیکه ما میتوانیم شبکههای انتقال را در یک نگرش جامع و یکپارچه و با توجه به شناخت پتانسیلهای فنی جایگزینی، بهینه کنیم و به حداقل هزینه برسانیم.
3- نتیجة بعدی بهینهسازی الگوی مصرف است. در اثر شناخت به موقع تقاضا میتوانیم الگوی مصرفی را که در حال شکلگیری است، جهت بدهیم. گاهی اوقات استفاده از برخی از وسایل مد میشود و نمیتوان با این مد مقابله کرد. معمولاً عرضهکنندگان بزرگ در سیستمهای بازاریابی پیشرفته، با در اختیار داشتن شبکههای تلویزیونی، فرهنگسازی میکنند. به بیان دیگر در حال حاضر عرضهکنندة موفق کسی است که در واقع فرهنگ تقاضا و الگوی مصرف را برای مردم تنظیم میکند و سلیقهها را تغییر میدهد. ما نیز باید چنین کاری کنیم و در برخورد با پدیدههایی واقعی که راه خودشان را میروند، آنها را بشناسیم و بپذیریم و باید این توانایی را داشته باشیم که یا الگوهای زیباتری را جایگزین آن مد کنیم بطوریکه با سیاستهای کلان ما همخوانی داشته باشد و یا اینکه مدل کارآتر آن چیزی که مد شده است را طراحی کنیم و در واقع از اینکه یک الگوی مصرف بصورت خودجوش بوجود آید و به شبکة انرژی کشور تحمیل شود، جلوگیری شود.
4- و نهایتاً آنچه که هدف اصلی این بحث است، بهینهسازی سیستم عرضه است که از مجموعة آنچه گفته شد و اقداماتی که اشاره شد، حاصل خواهد آمد.