قیمت گذاری حامل های انرژی هدف یا وسیله
سالها پیش هنگامیکه در آستانة تدوین برنامة پنجسالة اول، برای اولین بار (در دوران بعد از انقلاب) مسئلة افزایش قیمت فرآوردههای نفتی بطور جدی مورد توجه قرار گرفت، تلاش شد که اصول و مبانی حاکم بر قیمتگذاری فرآوردههای نفتی (و بطور کلی حاملهای انرژی) احصاء شود و گزارشهای مختلفی که هرکدام یکی از این مبانی را بازشناسی میکرد، برای بعضی از مسئولین وقت تهیه شد. طی این گزارشها تلاش شد این مسئله تبیین شود که قیمتگذاری منطقی حاملهای انرژی مستلزم طراحی یک برنامة کلان برای کل شبکة انرژی و تنظیم عرضه و تقاضای هر یک از حاملهاست و چنانچه چنین برنامة جامعی وجود داشته باشد اصولاً دلیلی ندارد که ما تنها از حذف یارانهها سخن بگوئیم. البته مسئلة قیمت تمام شده و یارانهها (همانگونه که خواهد آمد) یکی از مسائلی است که در طراحی برنامة مذکور باید مورد توجه قرار گیرد ولی همه چیز به آن ختم نمیشود.
شاید خوانندگان محترم اطلاع داشته باشند که در اغلب قریب به اتفاق کشورهای صنعتی مالیاتهای بسیار سنگینی بر نفتخام وارداتی و فرآوردههای نفتی (که این کشورها فاقد منابع آن هستند) وضع میشود و متقابلاً سوبسیدهای فراوانی به ذغالسنگ (که مقادیر عظیمی از آن در درون این کشورها وجود دارد) پرداخت میشود و یا مبالغ فراوانی جهت حمایت از تحقیقات مربوط به انرژیهای نو و انرژیهای غیرفسیلی اعطاء میگردد. یعنی آنچه که مثلاً شهروند اروپای غربی برای یک لیتر فرآوردة نفتی میپردازد بسیار بالاتر از قیمت تمام شده ولی آنچه که برای یک تن زغالسنگ پرداخت میکند کمتر از قیمت تمام شدة آن است.
قیمتها در اقتصاد به چراغها و علائم راهنمائی تشبیه شدهاند. علائم راهنمائی عابر را از حرکت در بعضی مسیرها باز میدارند و متقابلاً عبور از بعضی از مسیرهای دیگر را برای او مجاز میدارند، در اقتصاد نیز قیمتها باید بتوانند تولیدکننده و مصرفکننده را در مسیرهایی که منافع ملی را به حداکثر میرساند به حرکت درآورند. همچنین قیمتها باید بتوانند تحقق برنامهها را تضمین نمایند. نسبت قیمتهاست که فعالیتهایی را غیر اقتصادی و غیر مقرون به صرفه نموده و فعالیتها و اقدامات دیگری را اقتصادی و مقرون به صرفه مینماید. دولتهای حاکمیتی که به دلیل در اختیار نداشتن حوزه تصدی نمیتوانند قیمتها را با بخشنامه تعیین کنند نیز با ابزارهای محدود در اختیار خود مانند مالیات، سوبسید، نرخ بهره و … در واقع قیمت عوامل و کالاها را تنظیم نموده و از این طریق فعالیتها و اقدامات عوامل اقتصادی را در جهت اهداف و برنامههایی که منافع عمومی را بهینه میکند، هدایت میکنند. بکارگیری این ابزارها در کشورهای با اقتصاد آزاد (اقتصاد بازار) چنان گسترده است که دوستان طرفدار اقتصاد لیبرال نیز نخواهند توانست منکر آن شوند.
بنابر آنچه که ذکر شد در مورد تولید و مصرف حاملهای انرژی نیز باید برنامة مدونی که در تطابق با برنامههای کلان اقتصاد کشور باشد وجود داشته باشد و آنگاه قیمت حاملهای انرژی را به گونهای تنظیم نمود که تحقق برنامه را تضمین نماید و طبعاً اگر قیمت هدف بالاتر از قیمت تمام شده بود باید مالیات اخذ نمود و اگر پائینتر از قیمت تمام شده بود باید یارانه پرداخت کرد.
بنابراین چنانچه کسی ادعا نماید که قیمتهایی را جهت کنترل عرضه و تقاضا و مصرف انرژی پیشنهاد مینماید در درجة اول باید برنامة جامع خود در زمینة انرژی را ارائه نماید و قبل از هر چیز این برنامه باید به تصویب مراجع سیاستگذاری و قانونگذاری برسد. فیالمثل اگر برنامة بلندمدت کشور حد اکثر جانشینسازی گاز طبیعی بجای فرآوردههای نفتی باشد آنگاه این برنامه باید در قیمتگذاری گاز طبیعی (و وسائل بهرهگیری از آن) و فرآوردههای جایگزین آن نیز منعکس شود. اما در برنامهریزی جامع انرژی و در یک فرآیند منطقی و دقیق تعیین قیمت برای هر یک از حاملهای انرژی و از جمله فرآوردههای، نفتی مسائل مختلفی باید مورد توجه قرار گیرد که مهمترین آنها به شرح زیر است:
1- مشخصشدن قیمت تمام شدة هر یک از حاملهای انرژی برای تعیین دقیق میزان مالیات مأخوذه و یا سوبسید پرداختی، ضروری است و این خود مستلزم شفافیت در نظام مالی و حسابداری شرکتهای تولیدکننده حاملهای انرژی است. فیالمثل هزینة تولید هر لیتر فرآوردة نفتی از چهار عنصر اصلی هزینه تشکیل میشود که عبارتند از: الف- ارزش نفتخام محتوای آن. ب- هزینة پالایشی ج- سود عادلانة پالایشگر و د- هزینة انتقال.
سهم هر یک از این هزینهها باید بطور مشخص و شفاف تعیین گردد و در موارد ب تا ج این هزینهها باید در مقایسه با متوسطهای جهانی قابل رقابت و قابل قبول باشد. اگر هزینهها شفاف نباشد ولی قیمتها با قیمتهای جهانی تطبیق داده شود (خصوصاً در شرایط غیررقابتی) این نگرانی وجود خواهد داشت که ناکارائی و پائینبودن بهرهوری در واحدهای تولید و توزیعکنندة حاملهای انرژی تشویق شود و هزینة این ناکارائی به مصرفکنندگان تحمیل شود.
متأسفانه شفاف نبودن هزینهها موجب گردیده است که حتی در بین صاحبنظران، اتفاق نظر بر سر واقعی بودن یا واقعی نبودن یارانهها وجود ندارد. و متأسفانه گزارههای غلطی در مورد سوبسید یا یارانه رواج یافته است که با تعریف اقتصادی آن مطابق نیست. فالمثل طی سالهای اخیر عدهای مابهالتفاوت قیمتی که دولت فرآوردههای نفتی را در داخل میفروشد و قیمتی که میتواند آنها را در بازارهای جهانی بفروشد را سوبسید بحساب میآورند، که البته این تفاوت یک هزینة فرصت Opportunity Cost هست اما سوبسید نیست. اگر قرار باشد هزینههای فرصت در اقتصاد به حساب آید (که البته به نوبة خود کار بسیار خوبی هم هست) اینکار باید همه جانبه صورت گیرد. مثلاً هزینة فرصتهایی که بدلیل سوء مدیریت از بین میرود و یا هزینة فرصتهایی که شهروندان به لحاظ تولید اتومبیلهای با کیفیت پائین و یا عدم توسعة امکانات حمل و نقل عمومی در ترافیک از دست میدهند کجا محسوب میشود؟
2- سهم هزینة انرژی در سبد هزینة خانوار و تولیدکنندگان کالاها و خدمات باید تعیین و مشخص گردد و در هر برنامة قیمتگذاری باید منطقی و عادلانه بودن این سهم با توجه به متوسطهای جهانی مورد توجه قرار گیرد. در این مورد به عنوان نمونه قابل ذکر است که در کشور ایالات متحده که سوبسیدی نیز به فرآوردههای نفتی پرداخت نمیشود، حدود 5/4 درصد درآمد شهروندان به هزینة انرژی اختصاص مییابد. برای اینکه بدانیم که آیا ارزان بودن حاملهای انرژی در کشور یک واقعیت است و یا یک تصور ذهنی است باید به این سهم و به قدرت خرید خانوارها توجه شود.
3- در بخش تولید ارتباط قیمت نسبی انرژی بعنوان یکی از عوامل تولید با سایر عوامل باید مورد توجه قرار گیرد. کششهای جایگزینی این عوامل بجای یکدیگر باید روشن باشد. در کشور ما مشکل اشتغال وجود دارد و از نظر عامل نیروی کار با وفور مواجه هستیم اما در نقطة مقابل آن از نظر تشکیل سرمایه دچار مشکل هستیم، علاوه بر این دسترسی به کالای سرمایهای و خصوصاً فنآوریهایی که سهم انرژی را کاهش دهد، مستلزم واردات ماشینآلات، تجهیزات و در نتیجه نیازمند ارز خارجی است که منابع آن محدود است. از نظر تئوریک و با توجه به تابع تولید، هرگونه کاهش در مصرف انرژی به معنای جایگزینی و افزایش یکی دیگر از عوامل تولید یا ترکیبی از سایر عوامل خواهد بود، بنابراین با توجه به مزیت نسبی کشور در مورد عامل انرژی، در رابطه با کاهش مصرف انرژی در بخش تولید نمیتوان دچار افراط و تفریط شد، آنجائیکه این کاهش منجر به افزایش اشتغال گردد میتواند قابل توصیه باشد ولی آنجا که این کاهش منجر به افزایش نیاز به تجهیزات، ماشینآلات و یا مواد وارداتی گردد حسب مورد باید مورد تجزیه و تحلیلهای دقیق فنی و اقتصادی قرار گیرد.
4- تعیین میزان تأثیرپذیری تقاضای هر یک از حاملهای انرژی از قیمت آن حامل، مستلزم تخمین دقیق توابع تقاضا برای حاملهای انرژی است. پس از تخمین تابع تقاضا میتوان کشش قیمتی تقاضا را محاسبه نمود و تشخیص داد که میزان تقاضا در مقابل تغییرات قیمت چه واکنشی از خود نشان میدهد و تنها در اینصورت میتوان فهمید که برای محدود کردن تقاضا در هر حد موردنظر به چه میزان افزایش قیمت نیاز داریم. البته در این زمینه چندین مطالعه (در قالب پایاننامههای کارشناسی ارشد و دکتری) انجام پذیرفته است که عمدتاً مبین این واقعیت هستند که کششهای قیمتی تقاضا برای فرآوردههای نفتی ارقام بسیار پائینی هستند و این به این معناست که واکنش تقاضا در قبال افزایش قیمت این فرآوردهها بسیار ناچیز خواهد بود.
5- کششهای متقاطع قیمتی تقاضا که بر مبنای آن میزان تأثیرپذیری تقاضای هر حامل انرژی از قیمت سایر حاملها مشخص میگردد نیز باید محاسبه شوند. این نیز مستلزم تخمین توابع تقاضا برای حاملهای انرژی است. تغییر قیمت یکی از حاملهای انرژی بدون توجه به سایر حاملها در واقع موجب تغییر قیمتهای نسبی حاملها خواهد شد و این ممکن است بطور ناخواسته و پیشبینی نشده تقاضا را از بعضی حاملهای انرژی به بعضی دیگر منتقل کند. بنابراین در جریان قیمتگذاری هر حامل انرژی باید تأثیر این قیمتها بر تقاضای سایر حاملها نیز مد نظر قرار گیرد. بعنوان مثال چنانچه نرخ برق افزایش یابد و نرخ فرآوردههای نفتی و گاز طبیعی ثابت باقی بماند این مسئله ممکن است بخشی از تقاضاهای بالفعل یا بالقوه برای برق را به سمت فرآوردههای نفتی و گاز طبیعی منتقل کند و در این صورت پیشبینیها با مشکل مواجه خواهد شد.
6- ارتباط قیمت حاملهای انرژی با پارامترهای اقتصاد کلان نیز باید روشن باشد. خصوصاً میزان تأثیرپذیری سطح عمومی قیمتها از قیمت حاملهای انرژی باید تخمین زده شود و مورد محاسبه قرار گیرد. چنانچه افزایش قیمت حاملهای انرژی بدون درک و آگاهی از این مسئله صورت گیرد این احتمال وجود دارد که میزان افزایش سطح عمومی قیمتها (تورم) ناشی از افزایش قیمت حاملهای انرژی در حدی باشد که عملاً قیمتهای حقیقی حاملها ثابت باقی مانده و یا حتی کاهش یابد که در اینصورت اهداف موردنظر از افزایش قیمت حاملها محقق نخواهد شد و تنها آثار تورمی آن بر روی اقتصاد باقی خواهد ماند. در این رابطه با توجه به بند 3 فوقالذکر نکتة دیگری نیز قابل توجه است و آن اینکه: مدلهای اقتصادی نشان میدهد که چنانچه بلحاظ فنی امکان جایگزینی میان حامل انرژی بعنوان یک عامل تولید با سایر عوامل تولید وجود نداشته باشد (کشش جانشینی عوامل صفر باشد) در اینصورت افزایش قیمتهای انرژی موجب کاهش مصرف انرژی و جایگزینی آن با سایر عوامل تولید نخواهد شد و به همان میزان سطح عمومی قیمتها را افزایش داده و تولید ناخالص ملی (GDP) را نیز کاهش خواهد داد1.
ضمناً چنانچه بحث انتظارات و تأثیرات تورمی ناشی از انتظارات روانی مصرفکنندگان را در نظر بگیریم مسئله تورم ابعاد فراتری نیز پیدا خواهد کرد.
در هر حال همانگونه که در مقدمه بحث اشاره شد در ان زمان (مقطع تنظیم برنامه اول) این موارد طی گزارشهای مختلفی همراه با مدارک علمی آن تهیه و برای بعضی از مقامات ارسال شد. چرا که مقامات ذیمدخل انگیزه خود را ارائه پیشنهاد برای افزایش قیمت فرآوردهها نفتی و حاملهای انرژی را کنترل تقاضا و مصرف و بهینهسازی مصرف انرژی و به عبارتی برنامهدار کردن انرژی عنوان مینمودند. اما ارسال و پیگیری گزارشات مذکور نشان داد که واقعیت چیزی دیگری است.[1] در آن زمان در واقع مسئله اصلی این بود که درآمد جمعی از حاملهای انرژی نقش اصلی در تأمین بودجه شرکتهای (دولتی) تولیدکننده این حاملها را ایفا میکرد و در واقع انگیزه اصلی پیشنهاد دهندگان افزایش قیمت حاملهای انرژی این بود که بودجه مورد نیاز دستگاه خود را تأمین نمایند.[2] لکن برای مجاب کردن تصمیمگیران دلایل مختلفی از قبیل آنچه ذکر شد را عنوان مینمودند.
از آن پس نیز همه ساله در مقطع بودجهنویسی و یا تنظیم برنامههای پنج ساله مجدداً این مباحث تکرار شده است. و متأسفانه در تداوم استدلالهای غیرعلمی و غلط برای جا انداختن موضوع، دائماً گزارههای ناصحیح جدیدی نیز ارائه میگردد و متأسفانه در کشور ما عدهای نیز علاقه دارند که به جای ارائه مبانی علمی و یا ارائه اطلاعات آماری برای نشان دادن صحت ادعاهای خود، این ادعاها را با تکرار اثبات کنند. فیالمثل یکی از گزارههایی که در اثر تکرار، تدریجاً به یک اصل غیرقابل انکار تبدیل شده است. این است که بیشترین یارانه بنزین به اقشار پردرآمد تعلق میگیرد در صورتی که نتایج یک مطالعه انجام شده در سال 1374 نشان میدهد که حدود 21 درصد مصرف بنزین به اتومبیلهای در مالکیت خانوار، حدود 20 درصد آن به حمل و نقل عمومیأ حدود 50 درصد آن به حمل و نقل بار و بقیه به موتورسیکلتها، خودروهای دولتی و سایر مصارف مربوط میشود. اگر محاسبه کنیم که از 21 درصد سهم خانوارها چند درسد آن مربوط به اقشار پردرآمد است آنگاه مشخص خواهد شد که در آن ادعای مکرر چه میزان اغراق وجود دارد و میتوان تخمین زد که آثار و تبعات افزایش قیمت بنزین بر حمل و نقل کالا و حمل و نقل عمومی چه خواهد بود. ضمن اینکه کارایی اتومبیلهای اقشار پردرآمد از نظر مصرف سوخت در بالاترین سطح نسبت به سایر خودروها قرار دارد.
در هر حال به نظر میرسد که هنوز هم مسئله اصلی همان بالانس کردن بودجه است که البته اینک در سطح کل بودجه دستگاه اجرایی مطرح است. بهتر است دستاندرکاران، اهداف خود از طرح موضوع افزایش قیمت حاملهای انرژی را صریح و صادقانه مطرح نمایند. البته در این مورد نیز باید توجه داشته باشند که بدون توجه به مبانی و اصولی که ذکر شد ممکن است آثار و تبعات افزایش جهشی قیمتها به گونهای باشد که نقض غرض شود و آثار تورمی و کاهش تولید ناخالص ملّی هدف تعادل بودجه را نیز محقق نماید. اما مسائلی چون برنامهریزی انرژی و کنترل تقاضا و بهینهسازی مصرف و قیمتگذاری منطقی حاملهای انرژی توجهات و اقدامات اساسیتری را میطلبد که نباید تحتالشعاع مسئله بودجه قرار گیرد.
اینک که دولت محترم مسئله تصمیمگیری در مورد تجدید نظر در قیمت حاملهای انرژی را تا خرداد ماه آینده به تعویق انداخته است امید است با عنایت به آنچه گفته شد برخورد همه جانبه، جامع و غیرجانبدارانهای با موضوع بشود.
1 -در این مورد برای اطلاع بیشتر رجوع شود به «ابعاد مسئله انرژی» ترجمه فصل اول از کتاب Energy Economics and Policy نوشته Griffin و Steele ترجمه نگارنده مندرج در مجله اطلاعات سیاسی - اقتصادی شماره 140-139 فروردین و اردیبهشت 78
[2] . رجوع شود به "بهینهسازی مصرف انرژی بهانه یا واقعیت" سرمقالة نشریه اقتصاد انرژی شمارة 20، دی ماه 1379.
3 . و بر این مبنا عمدتاً نیز بر حاملهایی تأکید میشد که ظاهراً میتوانست بیشترین درآمد را ایجاد نماید.