نقد تجربه پتروپارس
سرمقاله ماهنامه اقتصاد انرژی ؛ تیر 1381 - شماره 38
نسخه متنی
مسئله پتروپارس مدتی است ابعاد گسترده ای یافته و رفته رفته به یک مسئله ملی تبدیل گردیده است. در مجله اقتصاد انرژی بارها و بارها نسبت به عدم بومی شدن صنعت نفت با وجود یک فرصت قریب به یکصد ساله اظهار تأسف شده و از اینکه با از دست داد این فرصتها هنوز وابسته به تکنولوژی و مدیریت شرکتهای خارجی هستیم شکایت شده است. بنابراین طبیعی است که در هرحال یک تجربه ملی به سمت بوجود آوردن پیمانکاران عمومی و بومی کردن این صنعت را به هر صورت که هست پاس بداریم. از این رو در فضای غبارآلود ایجاد شده در اطراف آن، جهت اجتناب از هم صدا شدن با مخالفان آن، تاکنون سکوت را ترجیح داده و با ملاحظه و تردید با موضوع برخورد کرده ایم. اما به تدریج احساس می کنیم که عدم طرح انتقادهای حرفه ای نیز خود میتواند جفا به این تجربه باشد و لذا اینک که سکان پتروپارس در دست یک مدیر با سابقه (البته از نظر سابقه و تجربه مدیریتی) و متعصب قرار گرفته است شاید زمان برای بیان بعضی از واقعیت ها مناسب بوده و طرح انتقادها بتواند راهگشا باشد و لذا مواردی را فهرست وار بیان میکنیم:
1- بعضی از مدیران سابق و فعلی پتروپارس منتقدان و مخالفان بعضی از رویه ها و اقدامات این شرکت را به ریختن آب به آسیاب شرکت های خارجی متهم میکنند و میگویند: "طرفداران حضور شرکتهای خارجی هستند که از تجربه پتروپارس ناراحتند". تردید نیست که در کشور ما مخالفتها و مقاومتهایی در مقابل استقلال در تصمیمگیریهای اقتصادی وجود دارد و گروههایی وجود دارند که با هرگونه تولید کالاها و خدمات جانشین واردات (بعضاً با انگیزههای سودجویانه) مخالفت میکنند. اما آیا همة مشکلات از ناحیه اینگونه مخالفتها و احیاناً غرض ورزی هاست و یا اشتباهات در تصمیمگیری و روشهاست که زمینه را برای تحرک مغرضان فراهم میکند. متأسفانه ما در بسیاری از موارد شاهد کارهای ماهیتاً خوب و ارزشمندی هستیم که به شکل بد انجام میپذیرند و کراراً شاهد تجربههایی هستیم که به دلیل ناپختگی، بیبرنامگی و سوء مدیریت، در اجرا به شکست میانجامد و این شکستهای پیاپی یاس و ناامیدی ملی در انجام کارهای بزرگ و امور خطیر را تشدید و تقویت میکند. اگر پرونده اینگونه تجربههای شکستخورده را بررسی و موشکافی کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که نه اهداف مورد نظر آنها غلط و بد بوده و نه ملت ما فاقد هوشمندی و شایستگی لازم برای تحقق آن بوده است، بلکه بیشترین مسئولیت متوجه مدیریت است. خوبست کسانی که به حق برروی موفقیت تجربهای مانند تجربه پتروپارس تعصب دارند تحقیق کنند که چه کسانی و با در اختیار داشتن چه امکانات و موقعیتهایی، بازدید گروههای مختلف از عناصر تاثیرگذار در نظام تصمیمگیری کشور به مناطق عملیاتی پروژهها را ترتیب میدهند و در جریان این بازدیدها قصدشان این است که این افراد را به این جمعبندی برسانند که نیروها و شرکتهای خارجی بهتر از نیروها و شرکتهای داخلی کار میکنند؟ آنگاه درخواهند یافت که تعصبورزی صحیح و منطقی مستلزم برآشفتن از هر انتقادی نیست بلکه با اصلاح شیوههای مدیریتی و حرکت منظم برنامهای و با استفاده از دانش و تجربه بشری که در هر زمینهای وجود دارد میتوان از شکست اینگونه تجربهها و شاد شدن مخالفان آن جلوگیری کرد.
قبلاً در بعضی نوشتهها به این مسئله پرداختهایم که یکی از مشکلات مدیریتی مرسوم، شتابزدگی در تصمیمگیریهاست. مثلاً ممکن است برای تاسیس یک شرکت که بتواند با سرعت و قدرت حرکت کند، یک سال مطالعه و برنامهریزی لازم باشد که در طول آن جزئیات مسائلی چون چارچوب حقوقی شفاف و مناسب، ایجاد سازمان کارآ، نحوة تامین نیروی انسانی مناسب و بسیاری از مسائل دیگر و از جمله حتی نحوة مقابله با مخالفتها و مقاومتها، مورد ملاحظه و بررسی قرار گیرد تا در زمانیکه حرکت آغاز میشود، بدلیل پیشبینی قبلی همه جزئیات و روشن بودن دستورالعملها، کار با سرعت به پیشرود. اما متأسفانه ما نوعاً اینگونه حرکت نمیکنیم؛ برای صرفهجویی در وقت کار را شتابزده شروع میکنیم و پیشنیازها را به تعویق میاندازیم اما تجربه نشان داده است که در اینگونه حرکتها مشکلات و کندیهای ناشی از عدم برنامهریزیهای مذکور در طول راه گریبان ما را میگیرد و کار را بسیار طولانیتر میکند. مثلاً اگر یکسال شروع کار را به تعویق میانداختیم و برنامهریزی میکردیم ممکن بود که با روشن بودن مسیر، ظرف دو سال بعد کار مورد نظر را به انجام برسانیم اما با شتابزدگی در آغاز کار عملاً بجای مجموعاً سه سال (برنامهریزی و اقدام) تا ده سال گرفتار بودهایم و ملاحظه میکنیم که بیشتر انرژیمان در اثر آثار و تبعات ناشی از فقدان برنامه و طرح و نقشة مشخص و برخورد آزمون و خطاگونه با آنچه که از ابتدا قابل پیشبینی بوده تلف شده است.
متاسفانه در فرهنگ حاکم بر صحنة سیاسی کشور نیز هنوز عواملی وجود دارد که این نحوه برخورد را تشویق میکند. هنوز فعّالیتهای نرمافزاری از نوع مطالعه، برنامهریزی، تجزیهوتحلیل فنی و اقتصادی و … کار و فعّالیت تلقی نمیشود و متقابلاً هرگونه تحرک سختافزاری و اجرائی ولو شتابزده و بیبرنامه ارزشگذاری مثبت میشود. بنابراین یک مدیر منتخب، احساس میکند که اگر وقت خود را مصروف امور نرمافزاری مانند اصلاح نظام تصمیمگیری، اصلاح سیستمهای مالی، و ایجاد نظام آماری، اصلاح روشهای اداری، افزایش بهرهوری و … بنماید ممکن است نالایق تلقی شده و تعویض گردد و هرگز فرصت نشان دادن نتیجه این اصلاحات را در عرصه اجرا و عمل پیدا نکند. چون این اقدامات نه محسوس و چشم پرکن است و نه در نزد ارزشگذاران و ارزشیابان بهائی دارد، در حالیکه اگر بدون بررسی و مطالعة کافی اقدامات چشمپرکن انجام دهد میتواند مدیری توانا (از نظر اجرائی) ارزیابی شود و این اطمینان خاطر را هم دارد که آثار و نتایج واقعی این اقدامات چشم پرکن ارزیابی نخواهد شد و این در حالی است که تقریباً تمامی مشکلات اصلی نظام اداری و اجرائی ما به همان نرمافزارها و به ناکارایی نظام تصمیمگیری و امثال آن مربوط میشود.
در هر حال مسئولیت کسانی که یک تجربه را با بد انجام دادن آن به بحران میکشانند قطعاً بیشتر از کسانی است که از بیرون و از دور کارشکنی میکنند.
2- یکی از مدیران سابق پتروپارس که سرنوشت این شرکت با سرنوشت سیاسی او گرهخورده است، حضور خود در پتروپارس را اینگونه توجیه میکند: "به دنبال تجربه مشابهی که در بخش نیرو وجود داشت از من خواسته شد که همان تجربه را در صنعت نفت نیز تکرار کنم"، در این رابطه چندین نکته قابل توجه وجود دارد:
الف- آیا سیاسی کردن یک تجربه اجرائی مهم ملی برخورد صحیحی با این تجربه است؟ زمانی که مدیر مورد بحث درگیر تجربه مورد نظر در بخش نیرو بود، زمانی بود که وی کاملاً در حاشیه سیاست قرار داشت اما تجربه پتروپارس را موقعی شروع کرد که هم از نظر مسئولیت سیاسی و هم از نظر موقعیت حزبی در اوج رقابتهای سیاسی بود. آنهم در شرایطی که به دنبال تحولات دوم خرداد رقابتهای سیاسی جامعه به اوج خود رسید و جریانات سیاسی از همان ابتدا نشان دادند که از هیچ اقدامی در مقابله با یکدیگر فروگزار نخواهند نمود. در چنین شرایطی به سادگی قابل پیشبینی بود که احتمال گرهخوردن سرنوشت سیاسی این فرد با سرنوشت این تجربه مهم ملی وجود دارد و این گرهخوردن، هم موقعیت سیاسی وی و هم این تجربه ملی را آسیبپذیر خواهد نمود. بنابراین سؤال این است که: هنگامی که متولیان امر با چنین تجربه مهمی اینگونه برخورد میکنند آیا مسئولیت تاخیرها و آسیبهای ناشی از این گرهخوردگی سیاسی را خود باید به عهده گیرند و یا دیگران را متهم نمایند؟ آیا به فرض اینکه تجربه بخش نیرو قابل انتقال به بخش نفت بود، با توجه به شرایط سیاسی مذکور، این انتقال تجربه تنها با حضور مستقیم صاحب آن تجربه ممکن بود؟ آیا امکانپذیر نبود که این تجربه تدوین شود و کتباً یا شفاهاً به دیگران منتقل شود؟ آیا صلاحیت علمی اقتضاء نمیکند که هر مدیری تجربه مدیریتی خود را مدون و قابل انتقال نماید؟
البته امیدواریم که جناح مقابل سیاسی با درک اهمیت این تجربه و ارزش دادن به آن که یکی از لوازم استقلال فنی و اقتصادی در بخش نفت و گاز کشور است، حساب آن را از گروکشیهای سیاسی جدا کرده و جلو لطمه خوردن بیش از پیش به این تجربه را بگیرند.
ب- صاحب این قلم نمیداند که آن تجربه در بخش نیرو چگونه بوده و آن شرکت چه میکرده است، اما بر این باور است که هیچ تجربهای در هیچ بخشی به سادگی و بدون مطالعه به یک بخش کاملاً متفاوت دیگر قابل تعمیم نیست. خصوصاً اینکه بخش بالادستی نفت خصوصیات متفاوت و منحصر به خود را داراست، ممکن است در بخش پائیندستی نفت بتوان مثلاً پالایشگاههای گازی را از نظر آمادهسازی یک حامل انرژی با نیروگاههای برق و خطوط انتقال و شبکه و انشعاب گاز را با خطوط انتقال و شبکه و انشعاب برق قیاس کرد که البته آنهم قیاس معالفارق است اما بخش بالادستی نفت را با هیچ چیز دیگری نمیتوان مقایسه نمود. اشتباه گرفتن یا مشابه فرض کردن یک مخزن زیرزمینی نفت و گاز با یک سیستم مولد نیرو میتواند مشکلات زیادی را برای کشور بوجود آورد (که متاسفانه در بسیاری از موارد نیز آورده است). همراه هر مولد برق کتابهایی وجود دارد که همه مشخصات آن در آن کتابها مندرج است. عمر مفید، نحوة نگهداری و ورودی و خروجی و در نتیجه هزینه و فایده آن مشخص و تعیین و حتی تضمین شده است. اما یک مخزن نفتی زیرزمینی یک مقولة ریسک و عدم اطمینان است و هیچ کس نمیتواند هیچ تضمینی در مورد آن بدهد. امروزه سختافزارها و نرمافزارهای مربوطه به اکتشاف و مطالعات و شبیهسازی مخازن نفت و گاز جزء پیچیدهترین تکنولوژیهای روز دنیا هستند اما با وجود این هیچ قطعیتی در مورد رفتار این مخازن پس از شروع تولید نفت و گاز وجود ندارد و لذا مطالعات مخزن باید دائماً روزآمد شده و تصمیمات متخذه در مورد نحوة رفتار با مخزن نفتی و میزان تولید از آن باید دائماً مورد تجدید نظر قرار گیرد. تجربه بخش بالادستی نفت و کلیه فعالیتهای مربوط به آن در شرکتهای نفتی بینالمللی و در صنعت نفت داخلی وجود دارد.
3- تجربه نشان داده است که شرکتهای نیمهدولتی ـ نیمهخصوصی که ماهیت شترمرغی داشته و از رانتها و امتیازات دولتی و از فرصتها و موقعیتهای بخش خصوصی به صورت توأمان استفاده میکنند، مانند درختهایی هستند که در کنار جوی آب روئیدهاند و هرگز ریشه محکمی نخواهند یافت. علاوه بر این وجود این شرکتها ماهیتاً مغایر توسعه بخش خصوصی و توسعه رقابت است زیرا هیچ شرکت خصوصی قادر به رقابت با آنها نخواهد بود. علاوه بر این در نظام تصمیمگیری بالای این شرکتها، نقش و جایگاه کارفرمائی و پیمانکاری درهم میآمیزد و این مسئله روائی و صحت تصمیمگیریها را زیر سوال میبرد. آن کس که با خود شطرنج بازی میکند مسلماً در هیچ طرف، بازی خوبی نخواهد کرد!
4- نکته آخر اینکه آیا پارس جنوبی، برای اجرای یک تجربه که عملاً و عمدتاً بر مبنای آزمون و خطا پایهگذاری شده، بهترین انتخاب بوده است؟ در میان همة بحثها و نقدهایی که طی چند سال اخیر در رابطه با برنامه توسعه صنعت نفت و جذب سرمایه خارجی در این صنعت مطرح بوده، میتوان ملاحظه کرد که در رابطه با حوزههای مشترک یک توافق ملی بر سر توسعه بهرهبرداری از آنها به هر صورت ممکن وجود داشته و در این میان پارس جنوبی از اهمیت و اولویت ویژهای برخوردار است. کشور مقابل (قطر) بیش از هفت سال است که از این حوزه بهرهبرداری میکند و برنامههای گستردهای را نیز برای توسعه بهرهبرداری از آن در دست دارد. این در حالیست که تاکنون (شاید از خوش اقبالی ما) طرف مقابل از بازار بسیار محدودی برخوردار بوده است (فقط امکان صادرات به صورت L.N.G) که با توجه به طرحهایی مانند دولفین (شبکه گاز کشورهای شورای همکاری خلیج فارس) این محدودیت در حال برطرف شدن است. بنابراین شاید پارس جنوبی عرصه مناسبی برای تجربه اندوزی نبوده باشد و شاید (با توجه به آنچه در بند 1 ذکر شد) میشد این تجربه را در بعضی از حوزههای خشکی با شرایط سهلتر و تکنولوژی سادهتر اندوخت و سپس با سرعت و قوت بیشتر به پارس جنوبی تعمیم و توسعه داد تا چنین پروژه مهم و اولیتداری دچار چنین تاخیرهایی نشود.
در هر حال در پایان این نوشتار امیدواریم که مدیریت متعصب تازه نفس پتروپارس با سیاستزدائی از این شرکت و با تلاش در جهت رفع اشکلاتی که مذکور افتاد از شکست این تجربه مهم ملی جلوگیری نماید و امیدواریم که مخالفان سیاسی دولت نیز از این سعةصدر برخوردار باشند که حساب یک تجربه مهم ملی را از کشمکش های سیاسی جدا سازند.
مدتی بعد از انتشار این مقاله در اقتصاد انرژی، روزنامه تندروی کیهان از آن سوء استفاده نمود و مطلب زیر را منتشر کرد و به گونه ای جلوه داد که نگارنده با این روزنامه مصاحبه داشته ام و نام افراد را ذکر کرد و عکس آنها را آورد و مساله را کاملا سیاسی کرد، در صورتیکه من نام هیچکس را نیاورده بودم و یک نقد حرفه ای کرده بودم و این سوء استفاده کیهان موجب دلخوری بسیاری از اصلاح طلبان شد و برای من بسیار پرهزینه . مدتی بعد از این شیطنت کیهان وقت مصاحبه ای با آقای بهزاد نبوی داشتیم ، ایشان که در آن زمام نایب رئیس مجلس یودند ابتدا معترف بودند که نقد شما فنی و متفاوت بوده و شروع به مصاحبه کردند اما چند دقیقه بعد از بعضی سوالات ما خوششان نیامد و من و همکاران را تقریبا بیرون کردند و نوار مصاحبه را گرفتند . این اولین و آخرین باری نبود که تجربه کردم که در ایران مستقل بودن و مستقل اندیشیدن بسیار پرهزینه و سخت است اگر نه چپ و نه راست و نه اصلاح طلب و نه اصولگرا نباشی و لای تیغه این دو قیچی می شوی و اگر در مجموع اصلاح طلب هم باشی باید یک کاسه تائید کنی و گرنه پذیرفته و حمایت نمی شوی