وبلاگ سید غلامحسین حسنتاش

مقالاتی و یادداشت هائی در زمینه مسائل نفت و انرژی و توسعه؛ استفاده از مطالب صرفا با ذکر منبع مجاز است

وبلاگ سید غلامحسین حسنتاش

مقالاتی و یادداشت هائی در زمینه مسائل نفت و انرژی و توسعه؛ استفاده از مطالب صرفا با ذکر منبع مجاز است

وبلاگ  سید غلامحسین حسنتاش

در جستجوی یک جوانه ارجمند

(استفاده از مطالب این وبلاگ صرفا با ذکر منبع مجاز است)

کانال تلگرام : https://t.me/Hasantash
توئیتر : https://twitter.com/SeyedHassantash
وبلاگ دیگر: hassantash.blofa.com
لینکدین : /https://www.linkedin.com/in/seyed-hassantash-8a3165a1

بایگانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۳ ، ۱۰:۳۴
سید غلامحسین حسن‌تاش

(اقتصاد انرژی شماره ۶۸ بهمن ماه ۱۳۸۳)

 اخیرا با ابلاغ حکمی‌از طرف وزیر نفت کویت به ‌آقای عدنان شهاب‌الدین، که طی ان بخشی از اختیارات دبیرکلی  به ‌او تفویض شد، تنشی در میان  اعضای اوپک به‌ وجود آمد  که قابل  بررسی است.

طبق اساسنامه سازمان اوپک دبیرکل این سازمان بر اساس اتفاق آراء اعضا برای یک دوره سه ساله انتخاب می‌شود و مسئولیت وی حداکثر برای یک دوره سه ساله دیگر نیز قابل تمدید است  و ادامه کار وی بعد از پایان دوره دوم  به ‌هیچ وجه قابل تمدید نیست. بر این مبنا اگر در این زمان اعضا اوپک بر روی دبیرکل جدید به‌توافق و جمع‌بندی نرسیدند، بالاترین مقام دبیرخانه اوپک  عهده‌دار مسوولیت‌های اداره دبیرخانه خواهدبود. یعنی نقش دبیرکل را (مسلما نه با  برخورداری از جایگاه و موقعیت بین المللی یک دبیر کل رسمی ) تا زمانیکه اعضا روی دبیرکل جدید به‌توافق برسند، تا حدودی ایفا می‌ نماید،

البته در گذشته در دبیرخانه اوپک پستی به‌ عنوان قائم مقام‌دبیرکل وجودداشت و این تجربه نیز وجود دارد که در دوران جنگ ایران و عراق به ‌دلیل اختلاف دوکشور و  سایر جناح بندی‌های درونی اوپک، سال‌ها بروی مساله دبیرکلی اوپک توافق نشد و قائم مقام وقت دبیرکل اوپک "فاضل الچلبی"  قریب پنج سال، در موقعیت دبیرکلی باقی ماند. اما بعدها پست قائم مقامی‌‌دبیرکل حذف شد و طبق اساسنامه باتوجه به‌حذف پست مذکور، بالاترین مقام یا پست سازمانی دبیرخانه (رئیس بخش تحقیقات) جایگزین آن شد که درحال حاضر این  فرد کسی جز آقای عدنان شهاب‌الدین نیست.

با پایان یافتن دوره دبیرکل ونزوئلائی در 2003، آقای‌ نژادحسینیان از طرف ایران و آقای عدنان شهاب‌الدین از طرف کویت کاندیدای دبیرکلی شدند. درواقع کویتی‌ها با کاندیدا کردن عدنان خود را در موقعیتی قرار دادند که چه کاندیدای آنها رای بیاورد و چه نیاورد دبیرکلی اوپک در دست آنها قرار گیرد.  با توجه به وضعیت بوجود آمده و کاندیداتوری بالاترین مقام دبیرخانه، وزرای نفت اوپک برای جلوگیری از لوث شدن موضوع و جلوگیری از بی‌معنا شدن  عملی موضوع انتخاب دبیرکل، تصمیم گرفتند که این بار رئیس سالانه اجلاس‌ها اوپک که از میان وزراء عضو سازمان انتخاب می‌شود، تا  حصول توافق بر روی دبیرکل جدید، مسئولیت‌های دبیرکل را به عهده داشته‌باشد. البته این تصمیم نیز تغییر  چندانی در صورت مسئله بوجود نیاورد  چراکه  واضح است  که رئیس سالانه  اوپک که تنها  سمتی تشریفاتی  دارد  به دلیل  مسئولیت‌های خود در وزارت نفت  کشورش  قادر به استقرار در  دبیرخانه  و اداره مستقیم امور آن نخواهد بود و لاجرم بیشترین مسئولیت را به عهده  بالاترین  مقام دبیرخانه خواهد گذاشت.

   اما اتفاق جالبتری که در اخرین اجلاس اوپک افتاد این بود که وزیر نفت کویت برای سال جدید میلادی به‌عنوان رئیس سالانه اوپک انتخاب شد، بسیار طبیعی و منتظره است  که وزیر نفت کویت اختیارات بیشتری را  نیز به ‌هموطن خود و کاندیدای دبیرکلی  کشورش  اعطا نماید . درواقع  اگر وزیر کویت چنین حکمی ‌‌‌را هم صادر نمی‌کرد قطعا در مقایسه با هر وزیر دیگری که رئیس سالانه می‌شد دست  آقای شهاب الدین را بازتر می‌گذاشت و در عمل اختیارات بیشتری به او میداد و البته  با این ابلاغ  تلاش شده است که مشکل پرستیژی  "عدنان"  نیز تا حدودی حل شود. بنابر این مشکل اصلی در حقیقت در این است که چرا وزیر نفت کویت بعنوان رئیس سالانه انتخاب گردیده‌است ؟ تا زمانی که بن بست فوق‌الذکر در مسئله دبیرکلی وجود دارد، با همان منطقی که اداره موقت دبیرخانه بطور رسمی به بالاترین  سمت دبیرخانه اوپک که همان کاندیدای کویت است سپرده نشد، با همان منطق وزیر نفت کویت نیز نباید بعنوان رئیس سالانه سازمان انتخاب می گردید و خصوصا  وزیر نفت ایران نباید با چنین تصمیمی موافقت می‌نمود.

وقتی وزرا به‌ایشان رای دادند قطعا این توجه را داشته‌اند که آقای شهاب‌الدین موقعیت ممتازتری پیدا خواهد کرد و حداقل تا پایان سال 2005  کویتی‌ها انگیزه‌ای برای حل  مساله دبیرکلی نخواهدداشت. بنابر این برای کسانی که چنین رائی داده‌اند جای اعتراضی  باقی‌نمی ماند!

اما همه اعضای اوپک و به‌خصوص وزیر نفت کویت باید این توجه را داشته‌باشند که وضعیت به‌وجود آمده از دو جهت به ‌نفع اوپک نخواهد بود، اول اینکه  گرچه آقای شهاب‌الدین نقش دبیرکل اوپک را ایفا می‌کند ولی در واقع چون جایگاه دبیرکل را نداشته و نمی‌تواند با این عنوان در محافل حضور پیدا کند، فقدان دبیرکل رسمی‌ در طولانی مدت موجب تضعیف سازمان خواهدشد و دوم اینکه  وجود اختلاف نظر در اوپک و آشکار و بارز شدن آن نیز به گونه دیگری این ضعف را تقویت می‌کند که این مساله به‌صلاح اوپک و موقعیت جهانی آن نیست و هرچه زودتر باید حل و فصل شود. موضوع دبیرکلی اوپک نمی‌تواند تا پایان دوره خدمت آقای شهاب الدین بلاتکلیف باقی مانده و احیانا  دستخوش  دفع الوقت  قرار گیرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۳ ، ۰۸:۴۷
سید غلامحسین حسن‌تاش

 (اقتصاد انرژی شماره ۶۸ بهمن ۱۳۸۳)

سال‌هاست که آژانس بین‌المللی انرژی و همچنین وزارت انرژی آمریکا و دفاتری که برای آنها کار می‌کنند  (مانندEIA) در پیش‌بینی‌هایی که مرتبا نیز روزآمد می‌شود، رقم‌های بسیار بالایی را برای تولید عربستان سعودی در سال‌های 2020 و 2025 و اخیرا حتی تا 2030  در نظر می گیرند .

 البته گفتنی است که مدل‌هایی که این پیش‌بینی ها  بوسیله آنها انجام می شود، معمولا توجه زیادی به‌طرف عرضه ندارند و توجه آنها عمدتا به‌طرف تقاضا است. بعد از اینکه بر اساس این مدل‌ها تقاضای جهانی انرژی و تقاضای جهانی نفتخام پیش بینی می شود، در مقابل با توجه به‌توان نسبی تولید کشورها، عددی را برای اینکه نشان دهند که این تقاضا را چه کسی تامین خواهد نمود، در نظر می‌گیرند و بر این اساس رقم‌هائی برای تولید اوپک و غیر اوپک ارائه می گردد که در آن تقریبا هیچگونه توجهی بویژه به‌توان تولید و وضعیت مخازن نفتی  کشورهای عضو اوپک و امکان پذیری فنی تولید پیش بینی شده (و یا در واقع پیشنهاد شده) برای ایشان وجود  ندارد و در این میان پیش بینی ها در زمینه تولید عربستان سعودی  از همه قابل تامل تر است . برای این کشور، رقم‌های بسیار عجیبی در حدود 22 تا 28 میلیون بشکه در روز نیز مطرح گردیده است .

اما نکته جالب این است که سعودیها همواره  نسبت به ‌این پیش بینی‌ها کاملا  بی تفاوت برخورد نموده اند و از نظر تعریف پروژه های جدید و حجم سرمایه گزاری، واکنشی درخور انتظارات مذکور از خود نشان نداده اند . طبیعتا خود این بی تفاوتی مورد سئوال بوده است . درتحلیل این بی تفاوتی نکات مختلفی به ذهن متبادر می شد ولی مهمترین و قابل قبول‌ترین آنها این بود که:  مقامات نفتی عربستان با اطلاعات دقیق و اشرافی که  نسبت به وضعیت میدان‌های نفتی و تولید نفت خود دارند دستیابی به‌ چنین عددهای نجومی تولید را غیرممکن دانسته و می‌دانند و درعین حال برای اجتناب از تاثیر گذاری بر بازار و خود داری از آشکار نمودن توانائیهای واقعی تولید خود، ترجیح داده اند که از اذعان نمودن به اینکه دستیابی به‌چنین عددهایی غیرممکن است احتراز نمایند و لذا سکوت اختیار کردن  در مقابل این پیش‌بینی‌ها را بهترین راه دانسته اند .

اما اخیرا  بدنبال ‌بالا رفتن قیمت نفت در سال 2004 و در شرایط محدود شدن  اضافه ظرفیت تولید اوپک و حتی عربستان سعودی و باوجود پیش‌بینی‌های نگران کننده ( از نظر مصرف کنندگان ) که نشان می‌دهد وابستگی دنیا به‌نفت کماکان  ادامه  یافته  و تولید غیر اوپک نیز پاسخگوی آن نخواهد بود، موضوع مورد بحث ابعاد جدی تری پیدا  کرده است.

 محدودیت‌هایی که در تولید نفت در سال 2004 بوجود آمد به بازار هشدار داد که ممکن است وضعیت آینده نگران کننده‌تر باشد. اگر تقاضای جهانی نفت افزایش بیشتری پیدا کند ممکن است که کمبود بوجود آید و چون هنوز انرژی‌های دیگر نتوانسته اند نقش مهمی‌را ایفا کنند دنیا با کمبود نفت مواجه خواهد شد .

 به عبارت دیگر اگر پیش بینی‌های غرب و به ویژه امریکا در مورد تولید عربستان در گذشته در حد گزارشاتی بر روی کاغذ که معمولا چندان جدی گرفته نمی‌شود باقی مانده بود ،  اینک پیش بینی ها با توجه به  شرایط بوجود آمده جدی‌تر گرفته شده و امریکائی ها  رفته رفته ‌ براساس این پیش بینی‌ها انتظاراتی را برای عربستان مطرح نموده و فشارهایی را وارد کرده اند که این فشارها، حرکت جدی تر جهت تحقق پیش‌بینی‌ها برای افزایش تولید، انجام سرمایه‌گذاری‌هایی عظیم‌تر و اینکه به‌شرکت‌های بین‌المللی فرصت بیشتری برای حضور در عربستان داده شود را شامل می گردد. به همین دلیل بنظر می رسد که  این فشارها عربستان را وادار به‌واکنش نموده و سعودی ها برای تعدیل نمودن این انتظارات و فشارها ناچار به شکستن سکوت  شده اند .

در این رابطه،  برخی از کارشناسان نفتی  اخیرا اذعان نموده اند که این عددها، غیر قابل تحقق و بدون توجه به‌واقعیت‌های فنی است و آقای نعیمی وزیر نفت عربستان اظهار داشته که در سال‌های آینده عربستان می تواند تولید خود را حداکثر به رقم  12 تا 15 میلیون بشکه در روز افزایش دهد (پلاتس 15 ژانویه 2005) که تفاوت قابل توجهی با انتظارات و پیش بینی های محافل غربی دارد  و با توجه به‌اینکه سعودی‌ها ادعا می‌کنند که در حال حاضر تا حدود 11.5 میلیون بشکه ظرفیت تولید دارند در واقع امکان افزایش تولید مورد اشاره آقای نعیمی حدود 3.5 میلیون بشکه در روز است .

‌علاوه براین اداره اداره اطلاعات انرژی آمریکا اعلام نموده است که میادین موجود نفتی عربستان با 5 تا 12 درصد افت تولید سالانه روبرو هستند، که این به معنای نیاز به افزایش ظرفیتی معادل600 تا 800 هزار بشکه در روز تنها جهت جبران افت تولید خواهد بود که خود مستلزم حجم عظیم سرمایه‌گذاری است .‌

 اگر وضعیت جهانی نفت در سال 2004 ، در سال 2005 هم تداوم یابد و ما شاهد قیمت های بالای 40 دلار در بشکه برای متوسط انواع نفت خام ها باشیم، احتمالا به تدریج حقایق بیشتری نیز در مورد این گونه مسائل آشکار خواهد‌شد و کسانی که بدون توجه به واقعیت های طرف عرضه صرفا به ارائه عدد و رقم‌هایی کاذب برای متعادل کردن عرضه با تقاضا می پردازند، ناچار خواهند شد واقعیت های عرضه و محدودیت های تولید از میادین نفتی را نیز به حساب آورند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۳ ، ۰۸:۴۴
سید غلامحسین حسن‌تاش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۸۳ ، ۱۷:۱۶
سید غلامحسین حسن‌تاش

ماهنامه  اقتصاد انرژی » بهمن 1383 - شماره 68


(اقتصاد انرژی شمار ۶۸بهمن ۱۳۸۳)

مقدمه:

در سرمقاله شماره  قبل تحت عنوان: "خصوصی‌سازی  از ابتدا یا در انتها" سعی شد که دلایل حقیقی بزرگ شدن دولت در ایران تشرح گردیده و راه کارهای واقعی و عینی کوچک سازی دولت و توسعه بخش خصوصی مورد توجه قرار گیرد. در این فاصله شواهدی در  تایید مفاد آن مقاله ملاحظه شد. بعنوان مثال یکی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام در یک برنامه تلویزیونی در موضوع تفسیر اخیر مجمع مذکور در مورد اصل 44 قانون اساسی اشاره کرد که: "با فروش نیمی از سهام  فولاد "مبارکه" ، دولت میتواند چندین کارخانه جدید فولاد بسازد"، این نگرش همان نگرش خصوصی سازی در انتها است، زیرا  با  اجرای  چندین  پروژه فولاد  دولت بازهم بزرگتر خواهد شد و آیا اگر چنین سرمایه‌هائی در کشور وجود دارد که می‌توان با آن چندین کارخانه جدید فولاد ساخت چرا بازهم دولت باید اینکار را انجام دهد و چرا ایجاد تسهیلات و حل مشکلات نکند که از ابتدا  چنین سرمایه‌گذاری‌هائی  توسط بخش غیردولتی انجام پذیرد ؟ به علاوه  در قانون برنامه چهارم و اخیرا  در بودجه تقدیمی به مجلس برای سال مالی 1384 بازهم شاهد صدها میلیارد تومان سرمایه‌گذاری جدید توسط دولت هستیم که همه اینها دولت را بزرگتر و بزرگتر خواهد نمود.

 در پایان مقاله مذکور به نکته‌ای اشاره نمودیم که جای بحث و بررسی بیشتری  دارد:  "به فرض توسعه بخش خصوصی، وظایف حاکمیتی دولت  بسیار سنگین‌تر و دشوارتر خواهدشد." در این شماره برآنیم که در زمینه وظایف و  وضعیت بخش حاکمیتی در دولت (به معنای قوه مجریه) در ایران و  روند تفوق یابی تصدی بر حاکمیت در دولت به اختصار کنکاش کنیم.

 

حاکمیت تحت الشعاع تصدی:

حاکمیت نه به مفهوم تحکم و تغلب، بلکه به مفهوم تدوین استراتژیهای ملی، سیاست‌گذاری جامع،‌ برنامه‌ریزی، نظارت و کنترل و بویژه هماهنگ نمودن مستمر منافع خصوصی با منافع ملی از طریق اهرم‌های خاص  در اختیار یک دولت، مهمترین و اصلی‌ترین وظیفه یک دولت است. ممکن است دولتها ضرورتاً تصدی بعضی از امور و اداره بعضی از بنگاه‌های اقتصادی را عهده‌دار شوند اما در دولت‌های پیشرفته حجم این گونه فعالیتها برای دولت بسیار محدود بوده و درحدی است که بعنوان ضامن اجرائی وظایف حاکمیتی‌، ضرورت داشته‌باشد.

اما متاسفانه در ایران به همان دلایلی که در شماره قبل ذکر شد، دولت به یک متصدی بزرگ در همه امور و به یک بنگاه‌دار غول‌پیکر تبدیل شده و گستردگی حجم بنگاه‌داری و تصدی در دولت ایران موجب تحت‌الشعاع قرار گرفتن وظایف حاکمیتی گردیده‌است. حتی سازماندهی دولت در ایران و توزیع وزارت‌خانه‌ها نیز بیش از آنکه براساس وظایف حاکمیتی باشد تحت تأثیر تصدی بوده است، مثلاً تقسیم بخش انرژی به دو وزارتخانه نفت و نیرو قطعاً به دلیل گستردگی بنگاه‌داری در این دو وزارتخانه و ناشی از تفاوت فعالیت‌های اجرائی این دو دستگاه بوده ‌است وگرنه در سطح سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی و به عبارتی در سطح حاکمیتی چنین تفکیکی  بی‌معنا به نظر می‌رسد و به دلیل همین نوع سازماندهی مبتنی بر تصدی، ما در بسیاری از بخش‌ها مانند همین بخش انرژی دچار خلاء حاکمیتی و فقدان ستادهای سیاست گذاری هستیم. البته به دلیل همان گستردگی بنگاه‌داری و تصدی گری و تحت‌الشعاع بودن حاکمیت در هریک از دستگاه‌ها و وزارت‌خانه‌های موجود، با ادغام این دستگاه‌ها نیز خلاء حاکمیتی پرنخواهدشد بلکه ممکن است  بابزرگتر شدن ابعاد بنگاه داری  و معضلات جدید ناشی از ادغام بنگاه‌های متفاوت، همان توجه اندک به وظایف حاکمیتی نیز مورد غفلت بیشتری قرار گیرد.

در شرایط فقدان ستادهای حاکمیتی، طبیعتاً در اغلب موارد با نبود استراتژی و سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی منسجم و روشن روبرو هستیم. وزارتخانه‌ها و سازمانهای دولتی از نظر تعریف حقوقی، دستگاه‌های حاکمیتی هستند اما همانگونه که اشاره شد بسیاری از آنها بیشتر از آنکه یک وزارتخانه یا سازمان باشند به یک شرکت مادر (هلدینگ) تبدیل گردیده‌‌اند. البته این مسأله محدود به وزارت‌خانه‌های تولیدی و تجاری نمی‌شود سایرین نیز بیشتر از آنکه دستگاه‌های سیاست‌گذاری باشند، متولی اداره اموری خاص هستند. به این ترتیب مثلا ممکن است گزینش نام مناسب‌تر برای وزارت آموزش و پرورش ، وزارت " اداره امور مدارس "و یا برای آموزش عالی،" وزارت اداره امور دانشگاه‌ها" باشد. حتی در جائیکه ستادهای ذاتا حاکمیتی مانند هیئت وزیران و مراجعی مانند شورای اقتصاد نیز از تجمع همین مدیران بنگاهی و تصدی تشکیل می‌شوند، کمتر قدرت و فراغتی برای سیاست‌گذاری می‌یابند.

 

حاکمیت مغلوب تصدی

آنچه تاکنون ذکر شد مطلب جدید و ناشناخته‌ای نبود، تا اینجا منظور تبیین این مسئله بود که: از دیرباز در همه دستگاه‌هائی که ماهیتاً دستگاه‌های حاکمیتی بوده و باید باشند، میزان حجم تصدی‌گری که تعهدآور و مستلزم پاسخگو بودن به نیازها و تقاضاهای روزانه جامعه است، چندان گسترده بوده‌است که عملاً در دولت فرصت و فراغتی برای پرداختن به وظایف اصلی که همان وظایف حاکمیتی است وجود نداشته است. اما در سال‌های اخیر و بویژه از اوایل دوران موسوم به دوران سازندگی تحولات جدیدی در کشور اتفاق افتاده‌است که موضوع مورد بحث از ابعاد بسیار وسیع‌تری برخوردار گردیده  و بویژه در سازمان‌ها و وزارتخانه‌های صنعتی، حاکمیت مغلوب و مقهور تصدی شده و تداوم این وضعیت می‌رود که به  تضعیف بازهم بیشتر همان پیکره نحیف حاکمیتی در دولت  بیانجامد. برخی از تحولات مورد اشاره به شرح زیر است:

1-   همانطور که اشاره شد  از نظر حقوقی  وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی مطلقا وظیفه حاکمیتی داشته و حتی شرکتهای دولتی نیز  ماهیتاً نمی‌توانند مانند بخش خصوصی تنها بدنبال حداکثر کردن سود خود باشند و در بسیاری از موارد وظایف ترویجی و ملی دارند و حتی در بعضی موارد مانند شرکت ملی نفت ایران (بر مبنای اساسنامه‌ای که هنوز هم  درحال اجراست) مشخصا وظیفه حاکمیتی دارند، در دوران موسوم به سازندگی، شرکتها و حتی سازمانهای دولتی (برخلاف اساسنامه و قوانین تاسیس خود) در جهت حداکثر کردن سود، تشویق گردیده و ماموریت یافتند و با  جدا شدن بودجه شرکتهای دولتی از بودجه عمومی دولت، دست بسیار بازتر و آزادی عمل بیشتری نیز برای ایشان بوجود آمد. در این میان حتی بسیاری از وزارتخانه‌ها که ماهیتاً کمترین تصدی‌گری را داشته‌اند  نیز عملاً به تأسیس شرکتهای جدید و تلاش جهت تولید درآمد و ایجاد سود با استفاده از موقعیت‌ها و فرصت‌های انحصاری خود  (برای تامین بخشی از نیازهای بودجه‌ای) تشویق گردیدند.

2-   اغلب شرکتهای دولتی از امتیازات و به عبارتی رانت‌های ویژه‌ای برخوردارند و در بسیاری از موارد در محیط رقابتی هم قرار نداشته و بعنوان بنگاه انحصارگر عمل می‌کنند، در چنین شرایطی آزادی عمل‌های مدیریتی و بودجه‌ای نه تنها موجب افزایش کارائی و بهره‌وری نمی‌گردد بلکه ممکن است در جهت کاملا معکوس عمل نماید. حتی در مورد بنگاه دولتی که در بازار و محیط ظاهرا رقابتی کار می‌کند ابعاد بنگاه دولتی در مقایسه با رقبا و برخورداری آن از امتیازات خاص (بعنوان مثال امکان گرفتن کار پیمانکاری خارج از تشریفات مناقصه)‌، عملا محیط رقابتی را مخدوش می‌نماید. مسئله شرکتهائی که هویت مبهمی دارند و مشخص نیست که نهایتاً دولتی یا غیر دولتی هستند نیز مزید بر علت است.

3-   در بسیاری از وزارت‌خانه‌ها و دستگاه‌های دولتی وضعیتی متداول شده است که بسیاری از مشکلات مالی از طریق شرکتهای وابسته ( بدلیل دست بازتری که دارند ) حل و فصل می‌شود. بسیاری از قراردادهای مشاوره‌ای و خدماتی مورد نیاز وزارت‌خانه برای گریز از مشکلات و محدودیتهای دولتی، به شکل صوری توسط شرکتهای تحت پوشش منعقد می‌گردد. حتی بسیاری از مدیران ستادی در دستگاه‌ها،  بخشی از  حقوق و مزایای خود را از طریق شرکتهای تحت پوشش دریافت می‌کنند (بصورت عضویت غیر موظف  در هیئت مدیره شرکتهای تحت پوشش و یا به هر عنوان دیگر) و حتی بعضی از  وزارتخانه‌ها از نظر ساختمان محل اقامت خود نیز میهمان  شرکتهای تحت پوشش هستند.

4-   باتوجه به نوع آموزش و تجربه  مدیران دولتی  و جذابیت بیشتر شرکتها از نظر قدرت و اختیارات، نوعاً بنگاه‌داری در میان مدیران از جذابیت بیشتری برخوردار است و لذا در دوران موسوم به سازندگی، با  تحولاتی که قبلاً به آن اشاره شد، بسیاری از مدیران با سابقه تر و تواناتر  دولت، حضور و فعالیت در شرکتها را ترجیح دادند. بنابراین در بسیاری از موارد نفوذ اجتماعی و سطح علمی و تجربی مدیران بنگاه‌های دولتی نیز از مدیران ستادهای حاکمیتی  فراتر است.

5-   متأسفانه در ایران کمتر آموزشی (خصوصا در رشته‌های مدیریت) در زمینه مدیریت دولتی به معنای حاکمیتی آن وجود دارد. حتی در دوره‌های کارشناسی ارشد مدیریت که توسط یک سازمان کاملاً حاکمیتی (مرکز آموزش مدیریت دولتی وابسته به ساز مان استخدامی کشور که بعداً در سازمان مدیریت و برنامه ریزی ادغام شد)  برگزار می‌شد نیز مدیریت بنگاه داری آموزش داده می‌شد و محتوای این دوره‌ها با اینکه عنوان "مدیریت دولتی" را یدک می‌کشید عملاً تفاوت  چندانی با رشته های مدیریت بازرگانی که در دانشگاه‌ها ارائه می‌گردید نداشت.

اینک با توجه به نکاتی که ذکر شد  این  دغدغه جدی پدید می آید که  خلاء  حاکمیتی در  دولت چگونه باید پر شود؟ قبلا توضیح داده شد که یکی از وظایف بسیار مهم دولتها،  هم سو کردن و هماهنگ کردن  منافع خصوصی و منافع ملی و به عبارت دیگر منافع بنگاهی و منافع ملی است. به این معنی که بنگاه ها بدنبال حد اکثر کردن سود و منافع اقتصادی خود  بوده و دولتها  بدنبال حداکثر کردن منافع ملی و در تلاش جلوگیری از تعدی به غیر هستند. از این رو احتمال در تعارض قرار گرفتن مستمر منافع بنگاه‌ها با منافع ملی یک احتمال قوی و با درجه وقوع بسیار بالاست.  هنر دستگاه حاکمیتی آن است که  با بکارگیری مستمر خلاقانه و هنرمندانه ترکیبی بهینه و پیچیده از ابزارهای مشخص و خاصی که در اختیار دارد  این منافع متضاد را  هم سو و هم جهت نماید. اینک این سئوال جدی به ذهن متبادر می شود که: در جائیکه با بنگاه هائی روبرو هستیم که  از همه جهت بر دستگاه حاکمیتی تفوق و برتری و بعضا تسلط دارند و به صورت روزافزونی نیز در عین برخورداری از  قدرت و امتیازات دولتی بودن به سمت منافع بنگاهی گرایش  یافته و  از محدود ماندن به منافع ملی فاصله می گیرند.  چه مرجع و نهادی و با چه توان و امکانی باید به فکر منافع ملی و در تلاش تحقق آن باشد؟

و آیا تا زمانیکه چنین معضلات محوری و به عبارتی زیرساختی مرتفع نگردیده است، تبلور عینی و نتیجه عملی پیگیری مفاهیمی مانند آزاد سازی، خصوصی‌سازی و یا کوچک‌سازی دولت چه خواهد بود ؟ امید است مجلس جدید و دولت آینده قبل از هرگونه برخورد موضعی و سرامیکی با مسائل اقتصادی به توجه بنیادی به مسائل زیر ساختی مذکور بپردازند.

علاوه بر این در مواردی که از طریق مصوبات و تصمیمات، امتیازات و اختیارات بیشتری برای بنگاه های دولتی در نظر گرفته می‌شود باید توجه داشت که  اگر اعطای این اختیارات و امتیازات، متناسبا همراه با تحکیم و تقویت  نهاد حاکمیتی نباشد، معضلات  فوق الذکر  را تشدید خواهد نمود.

در هر حال، بنظر می‌رسد که تنها در صورت استقرار یک دولت حاکمیتی مقتدر و نهادهای مربوط به آن، تحقق هدف خصوصی‌سازی و کوچک کردن دولت، مقدور و مطلوب خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۸۳ ، ۱۰:۳۹
سید غلامحسین حسن‌تاش

(اقتصاد انرژی شماره ۶۶و۶۷ آذر و دی ۱۳۸۳)

 

 

طی یک سال گذشته عوامل متعدد و متنوعی بر افزایش قیمت های جهانی نفت خام تاثیر داشته اند اما یکی از دلایلی که حداقل در ایران کمتر به آن پرداخته شده است تغییر در ترکیب  عرضه انواع نفت خام   و تقاضای انواع فرآورده های  نفتی است .

اگر به اطلاعات و ارقام مربوط به قیمت های نفت خام  و فرآورده های نفتی  طی یکسال گذشته  نگاهی بیندازیم ، ملاحظه خواهد شد که اولا-  تفاوت (دیفرانسیل ) قیمت های  انواع نفتخامهای سبک و سنگین  به طرز قابل توجهی از تفاوت سنتی و  معمول آن فراتر رفته است  و ثانیا –  تفاوت قیمت میان فرآورده های سبک نفتی مانند بنزین  در مقایسه با فرآورده های سنگین مانند نفت کوره نیز در سطح بسیار غیر متعارفی قرار گرفته و از روند فزاینده ای نیز برخوردار است.

علت چیست ؟

با توجه به اینکه تقاضای نفت خام مشتقه از تقاضای فرآورده های نفتی است ، شواهد  حاکی از آن است که  طی ماه های  گذشته و خصوصا در فصول بهار و تابستان  اخیر  تقاضای فرآورده های سبک با شدتی بسیار بیشتر از  فرآورده های سنگین افزایش یافته است  و با توجه به محدودیت  بازدهی  (Yield)  پالایشگاه ها  در سطح بین المللی عملا  پالایشگران برای  پاسخگوئی به تقاضای فرآورده های سبک ناچار به افزایش  میزان و حجم فرآوری و پالایش خود  بوده اند و این  پدیده موجب اضافه عرضه نسبی فرآورده های سنگین و در نتیجه کاهش نسبی قیمت این فرآورده ها گردیده است . این در  حالی است که  بطور کلی ترکیب نفت خام های تولیدی در سطح بین المللی نیز به سمت بدتر شدن و یا تولید نفت خام های سنگین تر است  و  خصوصا باتوجه به  محدود شدن ظرفیت های تولید چه در سطح  کشورهای اوپک و چه غیر  اوپک  نفت خام های اضافه ای که عرضه میشوند عمدتا نفت خام های سنگین هستند که بازده پالایشی نا مطلوبتری هم دارند . 

از سوی دیگر رشد اقتصادی ناشی از بالا بودن قیمت جهانی نفت در منطقه خاورمیانه موجب افزایش تقاضای کشورهای منطقه به فرآورده های میان تقطیر گردیده و  لذا صادرات فرآورده های سبک توسط کشورهایی چون عربستان و کویت که صادر کننده عمده اینگونه فرآورده ها بوده اند نیز به شدت کاهش یافته است .

به عبارت دیگر همه عوامل فوق موجب گردیده اند که گرچه به تبع افزایش تقاضا  و افزایش قیمت  جهانی نفت خام، قیمت  های انواع فرآورده های نفتی نیز افزایش یافته است اما قیمت فرآورده های سبک با شدتی بسیار بیشتر از نفتخام و قیمت فرآورده های سنگین  با شدتی کمتر از آن رشد داشته اند .

ممکن است با تغییر فصل  و افزایش  نسبی تقاضای فصلی برای  فرآورده های سنگین تر، قدری این روند تعدیل شود اما بنظر میرسد روند  عمومی  موجود کم و بیش تداوم  خواهد یافت .

تداوم این روند طبعا آثار و تبعات خود را در سطح بین المللی برجای خواهد گذاشت و اقتصاد پالایش دستخوش دگرگونی خواهد شد، در کوتاه مدت  سود پالایشی به نفع پالایشگاه های جدید و یا نوسازی و بازسازی شده و به ضرر پالایشگاه روزآمد نشده متحول خواهد شد . تدوین و قانونی شدن استانداردهای  جدید و سخت تر زیست محیطی در مورد فرآورده های نفتی نیز بر شدت این مسئله خواهد افزود،  اما  این روند در میان مدت و بلند مدت  می تواند موجب تحولی شگرف در صنایع  پالایشی جهان گردد، در میان مدت  روند نوسازی و روزآمد کردن (Upgrading) پالایشگاه ها در سطح جهان تسریع خواهد شد و در بلند مدت ممکن است شاهد  تحولات جدیدی در فن آوری های  پالایشی در جهان باشیم .

همچنین تداوم این روند می تواند توسعه  فن آوری تبدیل گاز به فرآورده های میان تقطیر (GTL) را تهییج و تشویق نماید .

 توجه عمیق  و به هنگام در آنچه در حال وقوع است برای مدیران صنعت نفت کشور ما نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است . در اولویت بندی طرح های  توسعه ظرفیت های تولید نفت  از نظر اولویت دادن به تولید انواع نفت خام ها و در واقع اولویت دادن به سرمایه گزاری بر روی حوزه های مختلف نفتی نیز  باید  علاوه بر بررسی چشم انداز بلند مدت بازار نفت، چشم انداز تحول در موضوع مورد بحث نیز مورد توجه قرار گیرد. توجه به این مسئله بر روی دیگر مقولات برنامه ریزی انرژی کشور و بویژه نحوه سیاست گذاری در مورد حجم عظیم میعانات گازی که در پارس جنوبی تولید خواهد شد نیز تاثیر گذار خواهد بود .

نکته دیگری که از اهمیت زیادی برخوردار است این است که  اگر تاکنون تاخیر هائی در اجرای  پروژه های  بازسازی، نوسازی و به سازی بازدهی  پالایشگاه های کشور وجود داشته است،  منبعد چنین تاخیر هائی   قابل تحمل نبوده و برای کشور زیانبار خواهد بود .

همکنون نیز شاهد ضرر قابل توجهی از این ناحیه هستیم ، قیمت  بنزین و فرآورده های میان تقطیر وارداتی مورد نیاز کشور باشدت بسیار بیشتری در مقایسه با قیمت فرآورده های صادراتی  افزایش یافته است .

از دیگر تبعات فوری این وضعیت  برای کشور ما، قطع واردات  نفت خام از قزاقستان بوده است این درحالیستکه برای جذب نفتخام مذکور  هزینه های زیادی در پالایشگاه های تهران و تبریز و همچنین برای انتقال آن به این پالایشگاه ها  انجام پذیرفته است، جذابیت بیشتر بازار اروپا برای نفت خام قزاقستان موجب ترجیح در انتقال این نفت خام به اروپا گردیده است .  شاید  اگر در تنظیم قرار فیمابین بیشتر دقت می شد و قرارداد صرفا بر اساس پارامتر های مقطعی و برای زمان خاص منعقد نمیشد مشکلات کمتری از این ناحیه بوجود می آمد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۳ ، ۱۰:۱۸
سید غلامحسین حسن‌تاش

سرمقاله ماهنامه اقتصاد انرژی » آذر و دی 1383 - شماره 66 و 67


مقدمه

اگر دولتی خواهان رشد و توسعه، صنعتی‌شدن، تحقق سرمایه‌گذاری‌های تولیدی و خدماتی باشد، و یا حتی کمتر از آن، خواهان سرمایه‌گذاری در حد حفظ وضع موجود، یا به عبارت دقیق‌تر حفظ شاخص‌های موجود (برای تامین نیازهای جمعیت روبه رشد و جبران استهلاک) باشد،اما منبع مستقلی غیر از مالیات پرداختی مردم نداشته‌باشد، چه باید بکند؟ اگر دولتی بخواهد در محدودة وظایف حاکمیتی خود بماند و به تصدی‌گری نپردازد و در عین حال دغدغة رشد و توسعه و انجام سرمایه‌گذاری برای تأمین نیازهای در حال افزایش جامعه را داشته‌باشد، چه باید بکند؟ اجتناب‌ناپذیر بنظر می‌رسد که چنین دولتی چاره‌ای جز تسهیل سرمایه‌گذاری توسط مردم و نهادهای مردمی و بنگاه‌های اقتصادی خصوصی یا بخش عمومی نخواهدداشت. اما اگر ملاحظه شود که بنگاه‌ها و نهادهای مذکور راغب به انجام سرمایه‌گذاری‌های مورد نیاز نیستند چه باید کرد؟

برای دو دولت، یکی متکی به یک درآمد مستقل از مالیات، مانند نفت و دیگری غیر متکی به این‌گونه درآمدها دو جواب متفاوت ممکن است وجود داشته‌باشد. پاسخ دولت در ایران همواره چنین بوده‌است: از محل آن درآمد مستقل (نفت)سرمایه‌گذاری کن، بساز، به بهره‌برداری برسان، و دست آخر اگر طرفدار خصوصی‌سازی بودی، طبعاً با شرایطی جذاب به بخشی از بخش خصوصی واگذارکن، که ما در اینجا این رویکرد را «خصوصی‌سازی در آخر (یا در انتها)» نامیده‌ایم.

به عنوان یک نمونه چنانچه به صورت مذاکرات شورای عالی اقتصاد در دوره پیش از انقلاب مراجعه شود، مشخص می‌‌شود که سران رژیم، اصرار ویژه‌ای بر توسعه صنایع پتروشیمی و البته توسط به بخش غیردولتی، داشتند. اما بعد اینکه بررسی‌های کارشناسی نشان داد که بخش خصوصی این آمادگی را نداردف به جای پرداختن به دلایل این عدم آمادگی و فهرست کردن موانع و حل موانع و مشکلات سرمایه‌گذاری بخش خصوصی، تصمیم گرفته شد که (با اتکا بر درآمد نفت) دولت راساً نسبت به توسعه صنایع مذکور اقدام کند اما ساختار را بوجود آورد که در صورت آمادگی بخش خصوصی،‌ قابل واگذاری باشد. دقیقاً به همین دلیل است که ملاحظه می‌شود در آن دوره در دل صنعت نفت، حتی واحدهای کوچک پتروشیمی (برخلاف واحدهای نفت و گاز) از ابتدا ساختار شرکتی به خود گرفتند به طوری که امکان واگذاری آتی سهام آنها وجود داشته‌باشد.

متأسفانه در دوران بعد از انقلاب و پس از پایان جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران نیز کم و بیش همین نگرش ادامه داشته‌است و آنچه بزرگ شدن حجم دولت را رقم زده عملاً میزان درآمدهای جاری و یا قابل پیش‌بینی نفت بوده‌است و نه جهت‌گیری‌های سیاسی.

          مطالعه دقیق تصمیمات اقتصادی رژیم گذشته نشان می‌دهد که مهمترین دلیل بزرگ شدن مستمر حجم دولت در آن دوران، سبقت‌جوئی دولت از مردم در توسعه، صنعتی کردن و مدرن کردن کشور بوده‌است. اینکه آیا رژیم مذکور تلقی و فهم درست و عمیقی از توسعه و مدرنیسم داشته‌است؟ و یا استراتژی های درست یا غلطی را برای توسعه صنعتی کشور انتخاب کرده بوده‌است یا نه؟موضوع بحث دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخت. اما در مورد اینکه دولت در انتخاب‌های خود در این زمینه، خواه صحیح خواه ناصحیح، شتابزدگی داشته و منتظر حرکت مردم نمانده است، شواهد غیر قابل انکاری وجود دارد. شتابزدگی دولت پیش از انقلاب و فاصله‌گیری آن از اقتصاد جامعه، خصوصاً در دوران برنامه پنج ساله پنجم یعنی سال های 52 تا 56 و بدنبال وقوع شوک اول نفتی و افزایش قابل توجه قیمت های جهانی نفت تشدید شد و دولتی که می‌خواست با اتکا به این درآمدها یک شبه ره صد ساله برود منتظر حرکت جامعه و سرمایه‌گذاری مردم نشد و با بهره‌گیری از درآمد مستقل نفت سرمایه‌گذاری‌های عظیمی را انجام داد که هم موجب بزرگ شدن بیش از پیش دولت و فاصله‌‌گیری بیشتر آن از مردم گردید و هم پدیده دوگانگی و بحران هویت را در جامعه به اوج رساند.

 

چرا دولت بزرگ می‌شود؟

باتوجه به آنچه ذکر شد، صاحب این قلم بر این باور گرایش دارد که بزرگ شدن دولت در ایران در سده اخیر هیچ دلیلی جز اتکای دولت به درآمدها و منابع مستقل از جامعه و فعالیت‌های اقتصادی آن و بویژه درآمد عظیم نفت ندارد. به این ترتیب نظر کسانی که به تلازمی ضروری میان مشی استبدادی در سیاست و مشی تمرکزگرا، دولت سالار و سوسیالیستی در اقتصاد باور دارند و این تلازم را علت بزرگ شدن دولت در رژیم گذشته می‌دانند همه جا صادق و مستند نیست و متعاقباً به تحلیل خاستگاه این نظریه خواهیم پرداخت. خصوصاً اینکه، شواهد و نمونه‌های بارزی در جهت کاملاً معکوس این نظریه وجود دارد. به این معنی که خصوصاً در میان کشورهای جهان سوم، غالباً حکومت های دیکتاتوری را می‌بینیم که طرفدار اقتصاد آزاد و ادغام ولنگارانه در اقتصاد جهانی هستند و در مقابل آنها بسیاری از حکومت‌های دموکراتیک را مشاهده می‌کنیم که طرفدار کنترل بیشتر دولت بر اقتصادبوده‌‌اند. سیاست‌های اقتصادی کشور شیلی در دوران حکومت دموکراتیک آلنده و حکومت فاشیستی پینوشه بهترین نمونه است، اما تنها نمونه نیست.

 علاوه بر این بسیاری از نظریه‌ها و همچنین تجربه‌های عملی در زمینه توسعه نشان می‌دهد که چگونه در کشورهای توسعه نیافته در شرایط فقدان بازارهای کارآمد و نهادهای ضروری، حاکم کردن اقتصاد لیبرال، موجب بی‌بندوباری و هرج و مرج اقتصادی و خصوصا بحران توزیع درآمدی می‌گردد و در چنین شرایطی چگونه اکثریت قریب به اتفاق جامعه از حداقل آزادی‌ها در انتخاب های اقتصادی‌، اجتماعی و معیشتی خود محروم می‌گردند و به تبع آن اصولا مجالی برای ایفای نقش سیاسی نمی‌یابند.

در کشور خودمان نیز علیرغم اینکه در پانزده سال گذشته شعارهای زیادی در زمینه کوچک سازی دولت و خصوصی‌سازی سر داده‌شده و علیرغم اینکه بویژه در هفت سال گذشته دولت فعلی بطور جدی اعتقاد به مردم سالاری در عرصه سیاست داشته‌است، اما شاهد هستیم که حجم دولت روز به روز بزرگ‌تر شده و حیطه تصدی دولت وسیعتر گشته‌است.

 

نقد تحلیل «طرفداران» لیبرالیزم اقتصادی در زمینه بزرگ شدن دولت

برخی از اقتصاد خوانده‌های شبه لیبرال وطنی، با جزم‌اندیشی که جبری‌گرایی دیرینه سوسیالیست‌های دوآتشه را به یاد می‌آورد، به طرز عجیبی بر قسمتی از دیدگاه‌های اقتصاددانان نئوکلاسیک غرب تعصب نشان می‌دهند و لیبرالیسم اقتصادی را یگانه راه برون رفت از بحران‌های اقتصادی کشور و راه یافتن به فرایند توسعه اقتصادی می‌دانند. یکسونگری ایشان، که غالبا تنها به ترجمه آثار اقتصاددانان مذکور غرب می‌پردازند و درک سطحی و غیر متدولوژیک از نظرات آنان دارند، گاهی تا حدی است که احتمالا موجب تحیر همان استادان معنوی هم خواهد شد! جالب است که این دوستان، نقدهای سایر متفکرین غربی را نیز برنمی‌تابند، مثلاً هنگامی که یک معاون سابق بانک جهانی (و برنده جایزه نوبل اقتصاد)به نقد سیاست‌های تعدیل اقتصادی که سال‌ها توسط صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی به کشورهای در حال توسعه تحمیل می‌شد می‌پردازد و توضیح می‌دهد که چگونه خواست‌ها و منافع سرمایه‌داران وال‌استریت از طریق نهادهای مذکور به کشورهای جهان سوم تحمیل گردیده و گزارش می‌کند که این سیاستها در اغلب قریب به اتفاق موارد چه فاجعه و بحران‌هائی را در پی داشته‌است، بازهم آقایان حاضر به هیچ تجدید نظری در دیدگاه‌های خود نیستند. کتاب "جوزف استیگلیتز" تحت عنوان "جهانی‌سازی

و مسائل آن" به فارسی ترجمه شده و در دسترس است).  جالب‌تر اینکه آقایان طی دو دهه گذشته بیشترین نفوذ را در مراجع اقتصادی کشور داشته‌اند و در دوره‌های خاصی، جریان اقتصاد کشور عمدتاً در قبضه نظرات ایشان بوده‌است و بعد از آن هم اگر تا حدی کنار گذاشته‌ شده‌اند ناشی از بحران آفرینی نظرات و اقداماتشان بوده‌است، اما این تجربیات عملی نیز خللی در دیدگاه‌های ایشان بوجود نیاورده‌است. به قول معروف "آنها نه چیزی آموختند، نه چیزی فراموش کردند."

این دوستان که در رهیافت علوم انسانی و حتی در رهیافت نوین علوم تجربی عرصه‌ای برای بسط افکار خود نمی‌یابند، شاید به همین دلیل طی سال‌های اخیر اکثراً یک دانشگاه فنی_مهندسی را که بر مبنای رهیافت قدیم علوم تجربی پایه‌گذاری شده‌است پایگاه خود قرار داده‌اند. ظاهراً به این نتیجه رسیده‌اند که نظریات دترمینیستی ناکارآمد در عرصه علوم انسانی و علم اقتصاد را تنها به دانشجویانی که سطوح مقدماتی دانشگاهی خود را در چنان سیستم فکری گذرانده‌اند و با چنان رهیافتی تربیت گردیده‌لند می‌توان عرصه کرد و احیاناً سربازانی را برای آینده تربیت نمود. اما در این مورد نیز بعید است توفیقی حاصل نمایند، چراکه ذهن هوشمندان حقیقت‌جو را نمی‌توان کلیشه‌گذاری کرد. (بگذریم که حتی در رهیافت نوین علوم تجربی نیز جزم‌اندیشی، جبرگرایی و تعصب جایی ندارد و حتی در بعضی از اساسی‌ترین ارکان علوم تجربی جانب احتیاط روا داشته می‌شود)

اقتصاد خوانده‌های مذکور که بعضاً به تدریج منافعشان نیز با مواضعشان گره خورده‌است، با ارائه گزاره‌های جهان شمول ازلی و ابدی در عرصه اقتصاد که، لابد خود نیز تنها مفسرین رسمی آن هستند، می‌کوشند محوریت خود را برای نجات اقتصاد کشور تحکیم کنند. البته ایشان این هنر را نیز داشته‌اند که از بی‌اطلاعی یا کم‌اطلاعی مدیران کشور در زمینه مبانی علم اقتصاد بهره برده و هر زمان با ارائه تعریفی متناسب از دیدگاه‌های خود، جذابیت لازم را برای این دیدگاه‌ها نزد تصمیم‌گیران فراهم آورند. بر این مبنا در سال‌های اخیر که سیاست و فرهنگ نسبت به اقتصاد اولویت یافت و آزادی و مردم‌سالاری محور توجه قرار گرفت این آقایان نیز بلافاصله به ارائه تحلیل‌‌هائی متناسب پرداختند و کوشیدند که نوعی ملازمه ضروری و منطقی میان دموکراسی و حاکمیت تفکر اقتصادی لیبرال را استدلال نمایند.

اما از این میان آنچه که با بحث مورد نظر ما در زمینه خصوصی‌سازی و کوچک‌سازی دولت ارتباط پیدا می کند اینست که: بعضی از صاحبان دیدگاه مورد بحث، در چارچوب مشرب فکری خود، علت اصلی بزرگ‌شدن و تمرکزگرا شدن دولت در دوران رژیم گذشته را ساختار سیاسی توتالی‌تر و استبدادی آن ذکر می‌کنند و با توجه به آن ساختار سیاسی، این جهت‌گیری اقتصادی را طبیعی می‌نمایانند. در هر حال قبلا شواهدی در رد این مدعا ذکر شد. بااین‌همه بحث را مختومه تلقی نکرده و آمادگی خود را برای بسط این موضوع و درج نظرهای مختلف در صفحات نشریة اقتصاد انرژی اعلام می‌کنیم.

 

 

خصوصی سازی از ابتدا

 متاسفانه علیرغم همه شعارها و تلاش‌ها، عملا دولت در ایران دائما بزرگتر شده‌است. شاید بهتر باشد که دولت بجای طرح مسأله کوچک‌سازی، به عزم خود را مصروف خودداری از بزرگ‌تر شدن بنماید. اگر دولت کادری به دور خود و دارائی‌های خود کشید و عزم ملی بر این قرار گرفت که به هیچ روی از محدوده کادر موجود خارج نشود، آنگاه دولت با این مسأله مهم روبرو خواهد شد که تأمین نیازهای روبه گسترش جامعه توسط بخش غیر دولتی را چگونه تمهید نماید. بی‌شک نتیجه پرداختن به این مسأله نزدیک شدن تدریجی دولت به جایگاه حاکمیتی خود خواهد بود.

چه مشکلات اقتصادی، ساختاری، نهادی، حقوقی و... وجود دارد که مانع سرمایه‌گذاری بخش خصوصی و حتی شرکت‌های بزرگ بخش عمومی می‌شود؟ در فعالیت‌هائی که در ابتدا و انتهای آن انحصارات قوی دولتی وجود دارد (به ویژه در بخش انرژی)، سرمایه‌گذاران با چه تضمینی می‌توانند وارد شوند؟ آیا دولت حاضر است تضمین‌ها و امتیازاتی را که به سرمایه‌گذاران خارجی اعطا می‌کند برای شهروندان خود نیز لحاظ نماید؟ این سوالاتی است که باید پاسخ داده‌شود.

اما از این مسأله مهم نیز نباید غفلت نمود که به فرض توسعه بخش خصوصی، وظایف حاکمیتی دولت در ابعاد سیاست‌گذاری، کنترل و نظارت و بویژه، هماهنگ نمودن مستمر منافع خصوصی و منافع ملی از طریق اهرم‌های خاص و محدود حاکمیتی، بسیار سنگین‌تر و دشوارتر خواهدشد.

در پایان به این نکته مهم نیز باید توجه داشت که در شرایطی که مسائل زیر ساختی و نهادی مورد بحث حل نشده و دولت صلاحیت‌ها و توانائی‌های لازم حاکمیتی را بدست‌نیاورد این نگرانی وجود خواهدداشت که خصوصی‌سازی در انتها نیز عملا نه اقدامی اصولی در جهت کوچک‌سازی دولت و توسعه منطقی بخش خصوصی نبوده، بلکه اقدامی منجر به بسط رانت خواری و گسترش مافیای اقتصادی خواهدبود.               

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۸۳ ، ۱۰:۱۲
سید غلامحسین حسن‌تاش

(ماهنامه اقتصاد انرژی شماره ۶۵ آبان ماه ۱۳۸۳)

 

در کشاکش مباحث مربوط به انرژی اتمی کشور، و در اثر جوسازی‌ها و بهانه‌جوئی‌های ایالات متحده که موجب سیاسی شدن مفرط موضوع گردیده‌است ، اصل نیاز بخش انرژی کشور به برق هسته‌ای در اخبار و تفسیرهای رسانه های خارج از کشور تحت‌الشعاع قرار گرفته و کمتر مورد توجه بوده است. لذا لازم می‌دانیم  توجه جهانیان را به نکات زیر جلب کنیم:

1-  مصرف برق کشور طی دهه گذشته سالانه بیش از 7% رشد داشته و میزان تقاضا ظرف ده سال گذشته به بیش  از دو برابر افزایش یافته‌است و باتوجه به برنامه‌های توسعه کشور کلیه پیش‌بینی‌ها حاکی از آن است که این روند افزایش کماکان ادامه خواهد داشت. از سوی دیگر به دلیل وضعیت اقلیمی کشور و محدودیت‌های پتانسیل‌های برق-آبی  ، علیرغم توسعه گسترده این منابع  ، سهم تولید برق از سدها و منابع آبی کشور ظرف 40 سال گذشته از بیش از 35 در صد  به کمتر از 4 درصد کاهش یافته و تولید برق کشور بیش از بیش به نیروگاه‌های بخاری و گازی و یا سیکل ترکیبی که در هر حال متکی به مصرف گاز طبیعی یا مواد نفتی هستند، وابسته گردیده‌است.

این نکته نیز حائز اهمیت است که به دلیل محدودیت منابع غنی ذغال‌سنگ در کشور ذغال‌سنگ نیز سهمی در تولید برق نداشته و در آینده نیز نمی‌تواند سهم قابل توجهی در این رابطه داشته‌باشد. بنابراین تولید برق در نیروگاه‌های کشور در مقایسه با متوسط جهانی نیز بیش از حد به سوخت‌های ئیدروکربوری وابسته است.

همچنین باید توجه داشت که فرایند تبدیل انرژی اولیه ئیدروکربوری به برق از راندمان نسبتا پائینی برخوردار است و واجد آثار منفی زیست‌محیطی نیز می‌باشد. بنابراین برای تأمین نیاز آینده کشور به نیروی برق روی‌‌آوری به تولید برق هسته‌ای اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد و به همین دلیل حتی در دوران رژیم گذشته تولید برق هسته‌ای در برنامه‌های بلندمدت تأمین برق و انرژی مورد نیاز کشور لحاظ گردیده‌است و لذا متوقف کردن برنامه‌های مذکور به معنای لطمه به فرایند رشد و توسعه اقتصادی کشور خواهدبود.

 

2-  ترکیب سبد انرژی مصرفی کشور در مقایسه با متوسط جهانی بسیار نامتجانس است. در حالی‌که بطور متوسط در سطح جهان سهم نفت و گاز در سبد انرژی  به کمتر از 3/1 درصد محدود می‌شود و سهم نیروی هسته‌ای در سبد انرژی جهان به بیش از 5/6  درصد  افزایش یافته‌است ، سهم نفت و گاز در تأمین انرژی اولیه ایران به بیش از 98 درصد  افزایش یافته‌است و این مسئله باتوجه به فناپذیری منابع ئیدروکربوری و همچنین باتوجه به اصل عقلانی متنوع‌سازی (قرار ندادن همه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد) از نظر استراتژیک به مصلحت کشور نیست1 و باتوجه به محدودیت سایر منابع که به آن اشاره شد برای خروج از این محدودیت چاره‌ای جز توسعه نیروگاه‌های هسته‌ای وجود ندارد.

 

3-  از زمان رژیم گذشته سرمایه‌گذاری زیرساختی عظیمی برای تولید برق هسته‌ای در کشور انجام پذیرفته‌است که این امر عملا مورد استقبال و همکاری و همیاری دول صنعتی غرب نیز بوده‌است. چگونه می‌توان ملت ایران را به بهانه‌های غیرواقعی از بهره ‌بردن از این سرمایه‌گذاری‌ها محروم نمود؟

4-  اگر جامعه جهانی و خصوصا دول صنعتی غرب در ادعاهای خود در مباحث مربوط به جهانی شدن و الزامات آن صادق هستند. باید این صداقت را در همه امور نشان دهند . خصوصا اینکه در رابطه با منابع انرژی فسیلی، باتوجه به دو ویژگی مهم این منابع نگرش و برنامه‌ریزی یکپارچه جهانی از اهمیت مضاعفی برخوردار است این دو ویژگی عبارتند از فناپذیر بودن و آلوده‌ساز بودن این منابع. اگر نگاه واقعا جهانی باشد ، منابع محدود فسیلی متعلق به کل جامعه بشری است و آثار و تبعات زیست‌محیطی ناشی از مصرف بی‌رویه آن نیز گریبان کل جامعه بشری را می‌گیرد. بنابراین در یک برنامه‌ریزی منطقی با نگرش جهانی و با فراتر رفتن از نگرش‌های محدود ملی لازم است که در انتخاب ترکیب بهینه‌ استفاده از حامل‌های مختلف انرژی ، منافع کل جامعه بشری مورد توجه قرار گیرد. در این چارچوب آیا منطقی خواهدبود که مثلا در یک کشور، بعضی از حامل‌های انرژی بصورت غیراقتصادی مورد استفاده قرار گیرد و این کشور به هر دلیل با بهانه‌ای از بهینه‌ کردن ترکیب انرژی خود   باز داشته شود و یا در جائیکه که بهینه ملی با بهینه جهانی در تعارض قرار  می گیرد در فرایند جهانی شدن کدام را باید انتخاب نمود؟

کشورهای صنعتی  بعد از دهه هفتاد تمامی تلاش خود را جهت به حداقل رساندن سهم نفت و گاز در سبد انرژی مصرفی خود نموده‌اند. اما سهم این منابع هرگز به صفر نرسیده و نخواهد رسید و بنابراین باید از منابع ئیدروکربوری در سطح جامعه بین‌المللی بصورت بهینه استفاده نمود . استفاده غیربهینه یک کشو رموجب محرومیت کل جامعه بشری خواهدشد. بنابراین منطق جهانی ایجاب می‌کند که جامعه بشری در مقابل وادار کردن یک کشور به استفاده غیربهینه از منابع انرژی خود موضع‌گیری نماید.

باتوجه به آنچه که گفته شد هرگونه همکاری ایران با اتحادیه اروپا در زمینه انرژی اتمی نیز باید در چارچوب یک همکاری گسترده در زمینه کل مقوله انرژی مورد توجه قرار گیرد. در این چارچوب اگر اتحادیه اروپا به موقعیت ، فرصتی و اعتباری در بخش انرژی ایران دست می‌یابد متقابلا ایران نیز باید به موقعیتی در بخش انرژی اروپا دست یابد. بطور ویژه سهم‌یابی ایران در بازار گاز اروپا در این رابطه می‌تواند مورد توجه باشد.



1- رجوع کنید به مقاله ضرورت نگاه استراتژیک به مقوله انرژی، سرمقاله اقتصاد انرژی شماره 62-61

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۸۳ ، ۱۰:۱۱
سید غلامحسین حسن‌تاش

سرمقاله اقتصاد انرژی خرداد 1379 شماره 13

مصرف غیربهینه حاملهای انرژی و خصوصاً فرآورده‎های نفتی و بالابودن بیش از حد شاخص شدت انرژی یکی از مشکلات مهم اقتصاد کشور است. سالانه میلیاردها دلار از سرمایه‎های ملی کشور از این طریق به هدر می‎رود. در ابتدای برنامه پنج‎ساله اول تصور و برداشت از این مقوله بسیار غریبه و وهم‎آلود بود اما امروز با پشت‎سرگذاشتن دو برنامه پنج‎ساله و با وجود اقداماتی که در برنامه‎های اول و دوم پیش‎بینی شده بود تصویر شفاف‎تر و شناخت روشنتری در این زمینه بوجود آمده است. مطالعات زیادی در این رابطه انجام پذیرفته، همایشهای متعددی برگزار گردیده و جمع کثیری از مدیران صنایع نیز دوره‎های آموزش مقدماتی را گذرانیده‎اند. اغلب مطالعات انجام شده که توسط مراجع داخلی و بعضاً خارجی انجام پذیرفته است نشان می‎دهد که در اغلب بخشهای اقتصادی و صنعتی کشور ظرفیت قابل توجهی برای کاهش مصرف انرژی و بهینه‎سازی آن وجود دارد. اما کمتر اقدام عملی در این جهت صورت پذیرفته است. در شرایط فقدان منابع کافی برای توسعه ظرفیتهای تولید نفتخام کشور و با وجود تحریم‎های بین‎المللی و سایر موانعی که در این رابطه وجود دارد، کنترل مصرف داخلی فرآورده‎های نفتی در حفظ توان صادراتی نفت‎خام کشور نیز از اهمیت ویژه‎أی برخوردار می‎باشد. کشور ما باید بتواند بازارهای صادراتی نفت‎خام خود را در چارچوب نظام سهمیه‎بندی تولید اوپک حفظ نماید و بنابراین هر بشکه مصرف کمتر در داخل به معنای یک بشکه بیشتر برای صادرات خواهد بود.

البته باید توجه شود که در مسیر بهینه‎سازی و صرفه‎جوئی در مصرف انرژی نیز نباید دچار افراط و تفریط شویم، در هر حال کشور ما کشوری است که از نظر منابع انرژی دارای مزیت نسبی است در حالیکه در زمینه تامین سرمایه و فن‎آوری‎های پیچیده فاقد مزیت است، لذا هرگونه سرمایه‎گذاری و اقدامی در زمینه بهینه‎سازی مصرف انرژی و به هر قیمتی که انجام پذیرد نمی‎تواند مطلوب باشد و بدون شک در مورد هر اقدامی که مستلزم صرف سرمایه و واردات ماشین‎‎آلات و تجهیزات باشد باید مطالعات فنی و اقتصادی کافی صورت گیرد. البته بخش قابل توجهی از اقدامات در زمینه کنترل مصرف انرژی و افزایش بازدهی آن نیازی به سرمایه‎گذاری و نصب تجهیزات خاص ندارد و صرفاً مستلزم برنامه‎ریزی، ممیزی و نظارتها و مراقبتهای مدیریتی است و به عبارت دیگر میزان قابل توجهی از مصرف بی‎رویه انرژی به مشکلات عمومی فرهنگی و مدیریتی که منجر به پائین‎بودن بهره‎وری در همه زمینه‎ها گردیده است مربوط می‎شود. اما سطح بالاتری از بهینه‎سازی مصرف انرژی مستلزم جایگزین کردن سایر عوامل بجای انرژی است که در اینصورت اگر کاهش مصرف انرژی مستلزم افزایش نیروی کار و اشتغال باشد مطلوب است اما اگر مستلزم جایگزین کردن سرمایه و کالاهای سرمایه‎أی ارزبر باشد همانطور که اشاره شد در هر مورد نیازمند محاسبات دقیق و بررسیهای فنی و اقتصادی است.

و اما پس از رسیدن به این سطح از مسئله (جایگزین کردن سایر عوامل بجای انرژی)، مطالعات اولیه نشان می‎دهد که بسیاری پروژه‎های اقتصادی برای بهینه‎سازی مصرف انرژی وجود دارد که در قیمتهای فعلی سوخت توجیه اقتصادی پیدا نمی‎کند به این معنا که فرضاً یک کارخانه‎دار می‎تواند با انجام یک سرمایه‎گذاری مختصر و با نصب بعضی تجهیزات، میزان سوخت مصرفی خود را کاهش دهد اما هنگامیکه این سرمایه‎گذاری مختصر را (با توجه به پائین‎بودن بیش از حد قیمت سوخت) با میزان سوخت اضافه‎أی که در صورت عدم این سرمایه‎گذاری در طول زمان مصرف خواهد کرد مقایسه می‎کند آنرا مقرون به صرفه نمی‎یابد و لذا به وضعیت جاری خود ادامه می‎دهد. به عبارت دیگر یارانه‎های پرداختی به حاملهای انرژی موجب شده است که نوعی تعارض مابین منافع ملی و منافع خصوصی مصرف‎کنندگان این حاملها بوجود آید. به این معنا که بسیاری از پروژه‎های مورد بحث در قیمتهای واقعی سوخت (یعنی قیمتهای بین‎المللی و قیمتی که دولت در صورت عدم مصرف داخلی می‎تواند حامل انرژی مورد نظر را در بازار جهانی بفروش رساند) توجیه اقتصادی دارند اما در قیمتهای فعلی و یارانه‎ای سوخت که مصرف‎کننده با آن مواجه است توجیه اقتصادی نمی‎یابند. حال باید بررسی کرد که چاره رفع این مشکل چیست شاید در نگاه اول بنظر برسد که چاره اصلی حذف کامل یارانه از قیمت حاملهای انرژی است اما تجربه ده سال گذشته نشان داده است که چنین اقدامی غیرممکن می‎نماید. تداوم تاریخی یارانه‎ها موجب شده است که حذف یارانه‎ها از چنان آثار و تبعات منفی بر اقتصاد و خصوصاً از چنان آثار تورمی برخوردار است که تصمیم‎گیری در این مورد را بسیار دشوار می‎سازد، از سوی دیگر تجربه نشان می‎دهد که حذف تدریجی یارانه‎ها نیز اقدام اثربخشی نبوده است چرا که با توجه به ساختار تورمی کشور همواره نرخ تورم بیشتر از میزان تعدیل قیمت حاملهای انرژی افزایش یافته و موجب گردیده است که قیمتهای واقعی این حاملها عملاً ثابت مانده و یا حتی کاهش یابد، عدم امکان حذف یارانه و تعدیل قیمتها نباید امر مهم بهینه‎سازی در مصرف انرژی را تعطیل کند.

با توجه به آنچه که گفته شد بنظر می‎رسد که هیچ راه چاره‎أی به غیر از منطقی‎کردن یارانه‎ها باقی نمی‎ماند یعنی دولت باید با تمهید برنامه‎ها و اقدامات لازم به شکل وسیعی، یارانه‎ها را به سمت پروژه‎هایی که مصرف حاملهای انرژی را کاهش می‎دهد منتقل نماید متاسفانه در حال حاضر یارانه‎ها بشکلی پرداخت می‎شود که مشوق مصرف بیشتر است و لذا باید در جائی پرداخت بشود که مشوق صرفه‎جوئی و کنترل بیشتر باشد.

دولت باید از کلیه پروژه‎های کنترل و بهینه‎سازی مصرف انرژی که در قیمتهای واقعی و بین‎المللی سوخت توجیه اقتصادی پیدا می‎کنند حمایت نموده و به این پروژه‎ها یارانه پرداخت نماید همچنین باید مکانیزمهای انگیزشی جهت اینکه صنایع و مصرف‎کنندگان عمده انرژی چنین پروژه‎هائی را پیشنهاد نمایند تمهید شود. در هر حال باید راهکارهای گوناگونی جهت رفع تعارض فیمابین منافع ملی و منافع مصرف‎کنندگان عمده انرژی اندیشیده شود.

خوشبختانه بطور همزمان در آستانه اجرای قانون برنامه پنج‎ساله سوم عمرانی و تشکیل مجلس جدید قرار داریم و خوشبختانه در جریان آخرین تغییرات انجام شده در آئین‎نامه داخلی مجلس شورای اسلامی که در روزهای آخر مجلس پنجم به اجرا گذاشته شد با ادغام بخشی از کمیسیون نیرو درکمیسیون نفت، کمیسیون جدیدی بنام کمیسیون انرژی تشکیل شده است بنابراین مجلس ششم این امتیاز را خواهد داشت که مسایل انرژی را بطور منسجم و یکپارچه مورد توجه قرار دهد و مجلس می‎تواند در چارچوب برنامه سوم که از انعطاف لازم در این زمینه برخوردار است قوانین و مقررات تسهیل‎کننده را تنظیم و تصویب نماید.

علاوه بر این باید توجه داشت که در این رابطه فرصتهای جالبی برای استفاده از امکانات بین‎المللی نیز وجود دارد. اغلب پروژه‎های بهینه‎سازی و صرفه‎جوئی انرژی جنبه زیست‎محیطی نیز دارند و تحقق آنها موجب کاهش گازهای آلاینده می‎گردد از سوی دیگر در چارچوب کنوانسیون‎های زیست‎محیطی اغلب کشورهای صنعتی موظف شده‎اند که تدریجاً میزان گازهای آلاینده خود را کاهش دهند اما از آنجائیکه این کشورها در گذشته بسیاری از فن‎آوریهای پیشرفته را بکار گرفته‎اند هزینه سرمایه‎گذاری برای کاهش بیشتر آلودگی در این کشورها بسیار بالاست در صورتیکه در کشورهای در حال توسعه می‎توان با صرف هزینه‎های بسیار کمتر میزان بیشتری از آلودگی را کاهش داد بنابراین کشورهای فوق‎الذکر ترجیح می‎دهند برای انجام تعهدات خود در مورد کاهش میزان آلودگی از پتانسیل کشورهای در حال توسعه استفاده نمایند و لذا این امکان وجود دارد که با برنامه‎ریزی و برخورد منسجم از این موقعیت استفاده شود، البته اغلب کشورهای صنعتی در حال حاضر در حال بررسی و مطالعه پتانسیلهای موجود در این زمینه هستند اما روند گفتگوها در کنفرانسهای محیط‎زیست نشان می‎دهد که مقوله "تجارت آلودگی" نهایتاً پذیرفته خواهد شد و در اینصورت اقدامات جدی‎تری نیز در این رابطه بعمل خواهد آمد.

در هر حال همانگونه که در مقدمه بحث نیز اشاره گردید در طول دو برنامه قبلی بحث و بررسی کافی در این زمینه بعمل آمده است و بنظر می‎رسد که زمان زمان عمل و اقدامات جدی‎تر است.


نسخه پی دی اف

http://www.ensani.ir/storage/Files/20120328143111-2008-154.pdf


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۸۳ ، ۰۹:۴۴
سید غلامحسین حسن‌تاش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۸۳ ، ۰۹:۳۸
سید غلامحسین حسن‌تاش